تاریخ آذربایجان از پگاه تاریخ تا امروز – 38

ساخت وبلاگ

اهمیت سلسله قاجاریان در تاریخ'>تاریخ

متن سخنرامی

م. کریمی

29/05/1401

قاجاریان در مقطع حساسی از تاریخ جهان پدید آمده اند. در عین حال برای تاریخ ایران نیز اهمیت فوق العاده ای دارند. دلایل عمده ای بر اهمیت این مقطع تاریخی وجود دارد نخست آنکه سرچشمه بسیاری از مسائل امروزی در همین دوره پدید آمده و منشاء بسیاری از تحولات و دگرگونی های وطن ما در این دوره اتفاق افتاده است. جهان نیز تحولات وسیعی را بخود دیده و اساس و نطفه ی تحولات اروپا و اندیشه های بعدی جهان در سده ی 18 و 19 بسته شده است. بسیاری از کشفیات، اختراعات، پیدایش علوم گوناگون در همین دوره رخ داده است؛ جنگ های ملی، اندیشه استعمار حاصل برخورد قدرتهای مطرح در این سده ی پُر تلاطم بوده است. چهره های علمی هنری و اندیشگی بسیاری رخ می نمایند. عصر عصر روشنگری است، صنعت چاپ، تولید و پخش اندیشه را مهیا ساخته و بزرگانی مانند: بتهوون، شوبرت، گوته، ژان ژاک روسو، ویکتور هوگو، دیدرو، کانت، و مکتب های علمی فلسفی مختلف پا به میدان می گذارند؛ مسلم آنکه کشور ما نمی توانست از این تحولات بدور باشد، بویژه آنکه در مرکز این برخوردها قرار داشته است. نگاهی به این اوضاع مساله را آسان می کند. از یک سو همسایه شمالی روسیه براساس وصیت پتر کبیر تلاش دارد به آب های گرم دسترسی پیدا کند. از سوی دیگر انگلیس بدنبال دست یافتن به هندوستان که سرشار از ثروت های حاضر و آماده بود می باشد و راهی جز گذر از ایران نمی بیند. از دیگر سو، فرانسه نیز چشم طمع به هند دوخته و در ایران با انگلیس و روس به همدیگر شاخ و شانه می کشند. رقابت ها در منطقه ی ما صورت می گیرد و هر کدام روشها و شیوه های خود را دارند. از دیگر سو، ایران نیز در چنین بحبوحه ی تحولات پا به پای آنان و گاه در تقابل و گاهی همسو با آنان حرکت می کند؛ جنبشهای داخلی نیز این تحولات را هر روز به رنگی دیگر در می آورد. مجموعه ی این عوامل سبب اهمیت بررسی این دوره از تاریخ را عیان می کند. البته در داخل مسائل پیچیده ی دیگری هم هست که به مرور بدانها خواهیم پرداخت.

یکی از نکات مهم قاجاریان در همان اوایل تشکیل این سلسله است. آقامحمدخان همچون نادرشاه افشار تمامیت این امپراتوری بزرگ و یکدست را تکمیل کرد. او از یکسو مردی مدبر، باشجاعت، کاردان و آزموده بود و از سوی دیگر از بیرحمی و شقاوت مردان تاریخ بی نصیب نبوده است. او تداومگر کارهای نادرشاه است چه در زمینه ی گسترش امپراتوری و تشکیل یک کشور مقتدر و چه در زمینه های سیاسی و حتا فرهنگی. او توانست تمام قدرت های کوچک و ملوک الطوایفی را جمع کند و از آنها یک امپراتوری بسازد. کشوری که با وسعت و قدرت بی مانندش چشم طمع­ورز اروپا را ترساند و توان نزدیک شدن به ایران را نداد. از دیگر سو قیام های مردمی را نیز سیرکوب کرد. برای تشکیل امپراتوری همانند هر سلطان و خاقان و شاهنشاهی شمشیر کشید و بیرحمی کرد. در این میان مردمان بسیاری نیز کشته شدند، آسیب دیدند و دست از زندگی شستند. آغامحمدخان عقده های شخصی نیز داشته است و این عقده ها را بر سر اولاد کسانی که ناقصش کرده بودند آورد. سخنم کریم خان زند است که با بلاهایی که بر سر خانواده و بویژه خود آغامحمدخان آورده بود بیشتر از آن را بر سر اولاد او آورد و تا آخر عمر هم دلش خنک نشد.

نکته ی دیگری که اهمیت قاجاریان را نشان می دهد تعدد فراوان کتاب هایی است که برای این دوره 150 ساله نوشته اند. برخی از این کتابها در خود دربار نوشته شده، برخی از طرف سفرای اروپایی و یا سیاحان اروپایی از کشورهای دور و نزدیک به رشته تحریر کشیده شده اند و برخی دیگر را نیز مورخان دور از دربار نوشته اند. کتاب های پژوهشی نیز از تعدد بالایی برخوردار است. تعداد این کتاب ها بیش از هر دوره ی تاریخی است که البته دلیل اصلی آن پیدایش و پیشرفت صنعت چاپ و گسترش آن بوده، دلیل دیگرش نیز اهمیت این دوره چه از نظر داخلی و چه خارجی که بدست خارجیان نوشته شده است. با توجه به انبوه کتاب ها کسی که علاقه مند یافتن حقیقت باشد پیدا کردن راست از دروغ مشکل نخواهد بود. حق آنست که جویندگان و آنان که با یک کتاب یا مقاله به فتوا در باره ی اتفاقات این دوره هر کدام که باشد اکتفا می کنند یا ساده لوحند یا غرض ورز. البته من این اظهار عقیده ها را به حساب بی دقتی می گذارم تا خدای ناکرده بی انصافی نشده باشد. آخر این روز ها با وجود سایت ها و رسانه های مجازی هر کسی با اندک خوانده ای و یا شنیده ای به ابراز عقیده می پردازد و تئوری تولید می کند که بیشتر این سخنان از روی بی دقتی است.

کتاب های این دوره تنها به تاریخ مربوط نمی شوند بلکه جای بسیار خوشوقتی است که اندیشگی نیز فراوان است. در مورد کتاب های این دوره یک کانال تلگرامی بنام "منابع دوره قاجار" وجود دارد که هزاران کتاب، هزاران سند در آنجا گرد آمده است. بی تردید همین مقدار کتاب مربوط به این دوران هم هست که در آنجا وجود ندارد. هر یک از این کتاب ها از زاویه ای که نویسنده نگاه کرده یا مشاهده کرده و یا بررسی انجام داده نوشته شده اند. مرد میدان می خواهد تا با بررسی دقیق هر یک از حوادث به اصلِ حقیقت دست پیدا کند. حق هم همین است.

سخن بدارازا رفت. به تاریخ برمی گردم. کتاب ها را باید از نظر علمی سنجید و سپس مورد استفاده ی علمی قرار داد[1] (دکتر جهانگیر قائم مقامی، مقدمه ای بر شناخت اسناد تاریخی، 2 ج، 1350.). اما متاسفانه امروز حتا پژوهش های بظاهر آکادمیک در ایران از این ویژگی ها برخوردار نیستند. نگاهی بیندازیم به چندتا از این کتاب ها که امروزه مورد مراجعه تاریخ دوستان نیز قرار گرفته است.[2] اکثر این دسته از نویسندگان وقتی آقامحمدخان را بررسی می کنند او را با سلسله ی ساسانی و صفوی مقایسه می کنند و جالب آنکه بهترین حالت را زمانی می دانند که مثلا نظام شاه عباسی را پیاده کرده باشد. یعنی گویا مستقیما نمی توان سیمای او را کشید و بدون این قیاس نمی توان نمایی از چهره ی فرد مورد نظر ارائه داد مانند ناصر نجمی، پناهی سمنانی، و دیگران (ناصر نجمی، ص 7، 17، و . . .) اینان وقتی هم از آقامحمدخان صحبت می کنند از کریم خان زند و یا نادرشاه شروع می کنند و به تعریف و تمجید از کریم خان پرداخته نادرشاه و آغامحمدخان را دشنام می دهند و بجای پرداختن به تاریخ، انشاء می نویسند و همانند تواریخ دوره های سلجوقی و ایلخانی به مدح و ستایش می پردازند بجای یافتن حقایق تاریخی. از اخلاق و رفتارهایی سخن می رانند که گویی خود شاهد بوده اند و از همه جالبتر اینکه از یک رمان نقل قول می آورند. برای نمونه می دانیم ژان گوره کتابی در مورد آغامحمدخان در 40 صفحه نوشته و آقای ذبیح اله منصوری همان اثر 40 صفحه را چنان شاخ و برگ داده و تحت عنوان "خواجه تاجدار" در دو جلد و بیش از 1200 صفحه بصورت رمانش درآورده است و پژوهشگر تاریخ ما نقل قولهایش را از آن رمان می آورد و بدان نام تحقیق هم می دهد. بعد چنین کتابی جایزه هم دریافت می کند! آقای پناهی سمنانی، کتابی نوشته اند با عنوان آغامحمدخان قاجار چهره ی حیله گر تاریخ، (1367، ناشر: نامعلوم.) که نقل قولهای تمامی کتاب از نویسندگان خارجی است و دلیلی شمرده اند بر علمی و دقیق بودن کتابشان. معلوم است برای علمی تر شدن کتابشان، بهترین راه را هم برگزیده اند: هرچه دشنام بیشتری داد و دشنام های بیشتری را آورد علمی تر و محبوبتر است بویژه آنکه اخته بودنش مهمتر از هرچیزی است! نویسنده ی ارجمند! می نویسند آغامحمدخان نمک نشناسی است که در برابر سلسله ای می ایستد که در دامن عطوفت بنیانگزارش پرورش یافته است! (پناهی سمنانی، 136، مقدمه). از نظر این محقق گرامی، اخته کردن و اسیر گرفتن کودکی که هنوز نابالغ است و به جرم پدرش تحقیرها را تحمل می کند دامن پر مهر و عطوفتی است و باید قدر آن بداند و...؟؟

این نویسنده هم همچون دیگر محققان این دنیای علم که پایان نامه هایش در زیرپله های روبروی دانشگاه به قیمت های میلیونی بفروش می رسد و تهیه کنندگانش از اینترنت فراهم می آورند و گاهی دو ترم درس دانشگاهی هم نگذرانده اند علمی محسوب می شود. وای بر رساله های علمی!

قاجار را باید از نادرشاه آغازید چرا که پدر آغامحمدخان از سرداران اصلی نادرشاه بود و نادر که قدر یاقوت های هند را می داند وقتی پدر آغامحمدخان یعنی محمدحسن خان از دربارش می رود او را "یاقوت 14 مثقال"ی یعنی برتر از دریای نور و کوه نوری که از هند آورد می داند. آغامحمدخان را باید فرزند چنین پدری شمرد که دانش وی بر تاریخ و ادب ملی اش نیز در کنار دلاوری هایش ارزشمند بوده است. اگر فرزندش آغامحمدخان نیز راه و رسم نادرشاه را در پیش گرفته است باید گفت که راه را درست دریافته است. چون او تمامیت ارضی امپراتوری بزرگ ایران را بدست آورد و آغامحمدخان نیز چنین کرد. اگر او مذهب امامی خرافی را زدود آغامحمدخان هم با آنکه به شعائر مذهبی پای­بند بود اما تا جایی که توانست خرافات را از بین برد. اما نویسنده ی محترم ما مواظب اینست که مبادا فحشی رکیک به امپراتور داده باشند و او غفلت کرده و در کتابش نیاورده باشد. همین است که بعد از کلی مقدمه چینی حکومت نادرشاه را "حکومت خون و نیرنگ" لقب می دهد (ص 20). عرض کردم که بجای تاریخ با ماهیت علمی، انشایی با لغات مطنطن نوشته است. البته در چنین عرصه ای، او تنها نیست بلکه از اساتید فرهیخته اش اقبال آشتیانی، ایرج افشار و همپالکی های ایشان آموخته است. اکثر نوشته های این بزرگان نیز خالی از عقده های قومی مذهبی جدا نیست.

دو کار مهم نادرشاه، او را در تاریخ برجسته می کند: بدست آوردن تمامیت ارضی امپراتوری و تحول در مذهب یا تغییر مذهب شیعه شعوبی امامی به مذهب شیعه جعفری که جنگ مذاهب بین فرق اسلامی را آرام کرد. آغامحمدخان نیز در این دو امر موفق بوده است. اما برای پژوهشگران فارس، کریم خان قهرمان و رستم التواریخ است که فساد و فحشایش از هزاران نفر گذشته و برای لشکریانش هزاران زن فاحشه همراه می برد تا در دوری از زن و همسرشان بدانان بد نگذرد (رستم التواریخ، صص مختلف). خود وکیل الرعایایش از مقاربت با حیوانات هم فروگذار نبود.(؟!). اگر کسی رستم التواریخ را بخواند و عرق شرم بر پیشانی اش ننشیند در پاکی اش شک کنید. تحریف تاریخ یک نمونه اش هم همین است. دلیل این تحریف هم معلوم است: آغامحمدخان ترکمن است اما کریم خان - زاده سرزمین پارس!

همه ی مورخین، حتا دشمنان رنگارنگش از هوش، زیرکی، درایت آغامحمدخان سخن ها نوشته اند. همین ها از جای پای استعمار در دربار کریم خان نیز چیزی نمی نویسند. البته می دانند ولی باید خاموش بود و تنها خوبیها را گفت. در باره کریم خان سخن فراوان است و چون تاریخ آذربایجان مد نظر ما از آن می گذریم.

قاجار از قبیله ی سالور است. از قبایلی است که پیش از مغولها در کناره های مدیترانه، قفقاز - شمال ارس و شامات اسکان داشته و با آمدن مغولها در خدمت آنان بودند و بعدها نیز توسط شاهان مختلف در گوشه و کنار سرزمین پهناور جای گرفتند و آخرین خبرها از اسکان آنان در کنار دریای خزر و ترکمن صحرا بوده است، در نزدیکی مقر نادرشاه و در خدمت وی. البته پیشتر، از حکومت های مختلف ترک و مغول به دریافت مناصب مهمی نیز نائل آمده بودند. وقتی به آغامحمدخان می رسیم تمامی دوستان و دشمنانش از تدبیر، درایت، شجاعت، کفایت، پرکاری، روح فعال و پر جنب و جوش وی نوشته اند. البته رفتارهای منفی وی را فراموش نکرده اند که عبارتند از انتقامجویی، جاه طلبی و خسّت. در عین حال فراموش نباید کرد که اهل مطالعه بود و کتابدوست. حتا کتابخانه ای از خود به یادگار نهاد که اکثر کتابها نیز ارزشمند و ماندنی بوده اند و خود نیز در بازآفرینی و استنساخ کتاب های برحسته ی تاریخی تلاش کرده است از جمله سومین نسخه ی خطی از کتاب دده قورقود نمونه ای از این آثار است. این کتابخانه به دستور رضاخان غارت و نابود شد که برخی از آنان بوسیله خانواده اش محفوظ مانده، ولی هنوز یکجا گرد نیامده است.

بعد از مرگ آغامحمدخان فتحعلیشاه ولیعهد بر تخت می نشیند. سال 1212 و 37 و نیم سال حکومت می کند. او کشوری ساکت و بدون مشکلی را دریافت کرد اما ورود استعمار سبب درگیری های داخلی و دست اندازی به سرحدات کشور را فراهم آورد. از این گذشته، اعتقادات خرافی، از جمله توسل به اوراد، باور به نحس و سعد ستارگان و ایام ماه های حرام و غیرحرام، و در یک کلام شیوع دوباره شیعه ی امامی یا شعوبی، آمدن دعانویس و فال بین، توسل به جادو و طلسم در دربار نیز راه یافت. بطوری که خاقان به شاعر دربار خود میرزاتقی علی آبادی معروف به صاحبدیوان و متخلص به صاحب دستور داد رساله ای مطابق دعاوی در شرح حال وی بنویسد و خود خاقان، خود را شاهنشاه خواند و بجای شاهنامه شاهنشاه نامه سرودن را خواست. از 160 همسر وی و بالغ بر 260 فرزندش نام برده اند. زنان وی از نژادها و قبایل مختلف حتا از کشورهای مختلف بوده اند که برخی تا آخر عمرشان باکره باقی ماندند. گویند این زن گرفتن صرفا برای ایجاد دوستی با اقوام و ملل بوده است و صحبت از هوسرانی شاه نبوده است. در حالی که برخی ندیده و نشنیده از انواع هوسرانی های فتحعلیشان می نویسند و در واقع خود را ارضا می کنند.

اما خطای فاحش سیاسی فتحعلیشاه را در بخشیدن حکمرانی نواحی مختلف کشور به دست فرزندان خود دانسته اند و این امر درگیری های مرزی را نیز بوجود آورده است (نجمی، ص 3). از طرف دیگر رقابت بسیار سخت دولتهای اروپایی برای تصرف مناطق زرخیز آسیا و آفریقا نیرو گسیل کرده بودند و کم کم کشورهای مستعمره یا تحت الحمایه ی دولت های اروپایی بوجود می آمد. امپراتوری روسیه روزبروز نیرومندتر می شد. اما در غرب ایران، سلسله ی مقتدر عثمانی سست می شد و انگلیس پیش از ایران به جان او افتاده بود بطوری که در پایان قرن این امپراتوری بزرگ را به 14 کشور تقسیم کرد و بعد از آن در فکر تقسیم ایران بود. همچنین ثروت های سرشار هند همه ی استعمارگران را به تکاپو واداشته بود. روسیه، فرانسه، انگلیس و پرتقال در این رقابت زورآزمایی می کردند و آسانترین راهِ دسترسی به هند، از ایران می گذشت. روسیه در همسایگی می توانست ایران را کوچکتر کرده و راه را نزدیک کند، اما انگلیس راه دریایی را انتخاب کرده بود. بنابراین روسیه سرخوش و بی مانع وارد شمال ایران شد، غارت را آغاز کرد. نخست گرجستان را ضمیمه قلمرو خود کرد. البته این کار را در زمان آغامحمدخان انجام داد اما سخنت گوشمالی داده شد. اینک در زمان فتحعلیشاه با روی آوردن دربار ایران به رمالی و شیعه گری های گفته شده، دربار توان بررسی لازم را نداشت. بنابراین مشکل را بر گردن آذربایجان انداخت و عباس میرزا را جلو انداخت که به بررسی آن خواهیم پرداخت. روسیه و انگلیس بجان ایران افتادند بطوری که روسیه در آذربایجان به غارت و کشتار مشغول می گردد و انگلیس در تهران و با نفوذ در دربار به طرح ریزی مقدمات و اندیشه های استعماریش نزدیک می شود بقولی روسیه در آذربایجان قیریر و انگلیس در تهران قورور!

انگلستان سخت ترین رقیب روسیه بود. دربار ایران نیز سست و ناتوان و دچار فریب کاری های مذهبیون شده بود. در همین زمان در اروپا در زمینه های مختلف سیاسی، هنری، فرهنگی و اندیشه ورزی بزرگی ظهور می کردند و جهان متمدن را دگرگون می ساختند. در عرصه سیاست ناپلئون در فرانسه، الکساندر در روسیه، پرنس مِتِرنیش در اتریش پدید آمده بودند. ایران تنها دلخوش به عباس میرزا بود که سر او هم در آذربایجان گرم کردند و در تهران با نفوذ روحانیونی چون کاشف الغطا، جنگ ها را یکی بعد از دیگری باختند و سرزمین های وسیعی از آذربایجان بدست روس ها افتاد و آذربایجان دو تکه گردید.

کاشف الغطا کی بود و چه کار کرد؟

جعفر بن خضر بن یحیی مالکی نجفی، ملقب به کاشف الغطاء (۱۱۵۶-۱۲۲۸ق) مرجع تقلید در قرن سیزدهم قمری بود. شیخ جعفر به مرجعیت دست یافته و همچون استادش وحید بهبهانی به مبارزه با مذهبیون داخلی یعنی اخباریان مشغول بود و آثاری در ردّ آرای آنان نگاشت. بویژه در نبرد ایران با عثمانی نیز کوره ی دعوای سنی و شیعه را روشن می کرد. او در حمله به وهابیون نیز قدم پیش نهاد و جنگ های مذهبی در داخل مسلمانان را شعله ورتر ساخت. او "کشف الغطا عن مبهمات الشریعه" را در فقه و کلام نوشت و به کاشف الغطا معروف گردید.

یکی از کارهای مهم شیخ جعفر را نیز می‌‌توان مقابله با میرزا محمد اخباری نام برد. این شخص از بزرگترین دشمنان مراجع اصولی بود که تهمت‌های ناروا و زشت به علما می‌‌زد و در گوشه و کنار فعالیت زیادی بر علیه آنان می‌‌کرد. شیخ جعفر برای کوبیدن او ناچار به ری سفر کرده و به تبلیغ بر علیه آن فرد اخباری مشغول شد و در این زمینه، نامه‌ها و رساله‌های مفصلی در رد میرزا محمد اخباری و مذهب او نوشت و آن قدر کوشش کرد تا این که حرکت او را در نطفه خفه کرد و میرزای اخباری از ترس او پا به فرار گذاشت.

شیخ جعفر همچنین دارای قریحه‌ای شاعری نیز بوده است. بسیاری از مجتهدین بعدی و معاصر وی، تمجیدهای فراوان از او بعمل آورده اند.

نوشته اند که شیخ نسبت به مذهب بسیار متعصب بود. برای این که نجف اشرف از هر گزندی مصون بماند، شیخ جعفر قیام به ساختن دیواری بزرگ در اطراف نجف اشرف نمود و محمدحسن خان صدر اصفهانی به دستور او کار ساختمانی این امر را به عهده گرفت و بنا کرد.

کاشف الغطاء مسافرت‌هاى گوناگون مى نمود و در هر شهر و مملکت مورد استقبال هیئت دولت و دانشمندان و رجال آنجا قرار مى گرفت. [3](آشنایی با علوم اسلامی، ص ۳۰۷؛ خدمات متقابل اسلام و ایران، ص ۴۴۲.)

از حرکتهاى بزرگ تاریخى که علماى شیعه در برانگیزاندن مردم و در دفاع از کشور نقش بنیادین و حماسى داشتند جنگ دوم ایران و روس در روزگار فتح على شاه قاجار است. در گرماگرم جنگ به سال 1223هـ.ق. حکومت قاجار که در تنگناى شدیدى قرار گرفته بود چاره ی کار را در پشتیبانهاى مردمى می دید. از فقیهان و مجتهدان ایران و عتبات فتواى جهاد با روسیه را داد. هرچند عباس میرزا و قائم مقام فراهانی با شناختی که از روسیه و ایران داشتند به مقالبله با فتوای جهاد او ایستادند ولی در نهایت، تحریک دربار و مردم توسط کاشف الغطا، جنگ دوم با روسیه به عباس میرزا تحمیل شد و نتیجه نیز معلوم است: شکست قوای ایران و تجزیه ی بخش های دیگری از آذربایجان.

بخشی از اعلان جهاد وی:

"هر که در سپاه ایشان قتیل شود مثل آن است که در لشکر ما به قتل رسیده و آنکه اطاعت ایشان کند چنان است که اطاعت ما کرده باشد و هر که ایشان را یاری نکند، ندیم ندامت شود و محروم از شفاعت ما در روز قیامت باشد. ای شیعیان و چاکران که شنونده‌اید گفتار ما را و پیروانیدکردار ما را، چون شما را خوانده شود این کتاب و مسموع شود این خطاب، بر آورید تیغ‌ها از نیام و طلب کنید خون شهدا را در این مقام. بگویید به آواز بلند که دور و نزدیک شنوند: کجا است غیرت اسلام؟ کجا است حمیت شریعت سید انام؟ کجا است حرمت مردم و نساء که پرده نشینان عفت و ناموس اند و اکنون بعض ایشان محل زنا و فجور روس اند؟ کجایند اهل ناموس از امم؟ کجایند آنان که می‌گفتیم در حق ایشان «اکثر شیعتنا العجم»؟ اگر نکوشید با شنیدن این کلام و نخواهید جهاد دشمنان در این مقام، نمی‌رسید به شفاعت ما در روز قیام".

البته طرف داران کاشف الغطا امروز هم سعی در وارونه جلوه دادن حقایق هستند. با دلایل ساختگی تمامی تقصیر را بر گردن دربار، بویژه عباس میرزا می گذارند. به هر حال برای پیروزی ها و شکست های ایران در جنگ ها دلایل واهی می آورند در حالی که عباس میرزا با شناختی که از قوای روس و ایران داشت تن بدین جنگ نمی داد و کاشف الغطا او را متهم به رویگردانی از اسلام می کرد و در نهایت با اعلان جهاد و اطمینان به پیروزی لشکر اسلام در برابر کفار (؟!) شعله جنگ را روشن کرد و شکست سهمگینی را بر گردن دولت و ملت ما وارد آورد. اما امروز هم این شکست را از ناشایستگى و بیگانه پرستى عباس میرزا قلمداد می کنند.

اینان باعثها و سببهاى شکست ایران را توضیح می دهند:

1 بى تدبیرى و برآورد و دقیق نشدن توان و نیروى سپاه دشمن.

2 خیانت سهل انگارى فرماندهان جنگ و خانهاى منطقه.

3 اختلاف بین فتح على شاه و عباس میرزا نایب السلطنه و کوتاهى فتح على شاه در فرستادن سازو برگ نظامى و آذوقه و پوشاک سپاهیان.

4 فرسودگى ساز و برگ نظامى سپاه ایران ناکار آزمودگى و آموزش ندیدگى سربازان و ناآشنایى فرماندهان به فنون نظامى جدید و در برابر نو و پیشرفته بودن ساز و برگ نظامى سپاه روس کارآزمودگى و آموزش دیدگى سربازان و آشنایى فرماندهان روس به فنون نظامى جدید.

5 ضعف و بى تدبیریهاى عباس میرزا و خیانت و یا کوتاهى وى در گرفتن قلعه شوشى.

6 خودرأیى و استبداد عباس میرزا در هدایت جنگ و رایزنى نکردن با آشنایان به فنون نظامى و آگاهان سیاسى و سیاستمداران غیروابسته

7 و بى توجهى به رأى و نظر علما و در جریان نگذاشتن آنان.

به هر حال، برای کشف حقیقت، باید تاریخ را درست بررسی کرد و خوشبختانه همه چیز در تاریخ معلوم گشته است.

دیگر شاه قاجار، محمدشاه قاجار ( ۱۲۲۲ ه‍.ق ۱۲۶۴ ه‍.ق) سومین شاه از قاجاریان بود. او نوه ی فتحعلیشان و فرزند عباس میرزاست.

دوران کودکی محمد میرزا در تبریز سپری شد. او در کودکی مادرش را از دست داد و عباس میرزا او را به میرزل آغاسی سپرد که تأثیر زیادی بر شخصیت او گذاشت و در گرایش‌های صوفیانه ی وی تأثیرگذار بود. او پیش از انتخاب به ولایتعهدی در جنگ های ایران و روس به فرماندهی پدرش عباس میرزا شرکت داشت و پس از مرگ عباس میرزا، شورایی تشکیل شد که در آن محمد میرزا به ولایتعهدی ایران برگزیده شد. او که در این زمان برای محاصره هرات رفته بود به تهران فراخوانده شد و به همراه قائم مقامی فراهانی به تهران آمد و مناصب عباس میرزا به او رسید. پس از آن، راهی آذربایجان شد؛ اما مدت زیادی از ورودش به تبریز نگذشته بود که فتحعلی‌شاه درگذشت.

البته با مرگ فتحعلی‌شاه تعدادی از پسران او مانند ظل السلطان که حاکم اصفهان بود خود را شاه خواندند که بعد از درگیری های چندی آرام شدند.

کمی بعد رابطه بین محمدشاه و قائم‌مقام تیره شد. او حاجی میرزا آقاسی را به صدارت برداشت.

صدارت قائم‌مقام فراهانی

با به قدرت رسیدن محمدشاه، میرزا ابوالقاسم قائم‌مقام فراهانی که نقش اصلی را در تحکیم تاج و تخت او و سرکوب مدعیان بازی کرده بود، وزیر و صدراعظم شاه شد. قائم‌مقام در دوره ی کوتاه صدارت خود، دست به اقدامات و اصلاحاتی در زمینه‌های مختلف زد که درباریان و دولت‌های خارجی را خوش نیامد و نتیجتاً محمدشاه را با وارد ساختن اتهام «سازش قائم‌مقام با روس‌ها» به صدر اعظمش بدبین و همچنین روحانیون شیعه با بدگویی از او بر بالای منبر توده مردم را علیه او کردند. مهم‌ترین مسئله در سقوط قائم‌مقام فراهانی ایستادگی او در برابر افزایش نفوذ انگلستان در ایران بود. چون روس‌ها بنا بر عهدنامه ترکمنچای امتیازاتی بزرگی از دولت ایران گرفته بودند، انگلیسی‌ها نیز خواستار امتیازات مشابهی بودند اما صدر اعظم با این موضوع مخالف بود. جالب است که بدانیم با دستگیری قائم مقام و اعد ام وی، امام جمعه تهران به پیشواز سفیر انگلیس می رود و تبریک می گوید. یعنی روحانیت و انگلیس دست در دست هم دارند.

انگلیس دست بردار نبود. وقتی محمدشاه با نیت برقراری مجدد حاکمیت ایران بر هرات به سمت این شهر لشکرکشی کرد با اشغال جزیره ی خارک توسط انگلیسی‌ها روبرو شد. سپس، شورشی توسط علمای شیعه در اصفهان به راه افتاد و شاه شخصاً برای سرکوب شورش راهی این شهر گردید. همزمان با این اوضاع، والی بغداد به خرمشهر حمله و شهر را غارت کرد. همه ی این وقایع با همدستی انگلیس و فریب علما ممکن می شد. در همین زمان جنگ ایران و عثمانی پیش آمد که دسیسه ی انگلیس پشت سر آن بود . منجر به امضای عهدنامه ارزروم شد. در این عهدنامه برخی از شهرها از ایران جدا شد و در عوض مالکیب بر برخی شهرها به ایران برگشت. این درگیری ها حدود 4 سال طول کشید و سیاست انگلیس در این مدت نفوذ در هر دو کشور بود.

در این زمان حال جسمانی او رو به وخامت رفت و پس از چهارده سال حکومت در ۴۲ سالگی درگذشت و ناصرالدین شاه بر تخت نشست.

باید اذعان کرد که عصر محمدشاه را بدرستی نفوذ انگلیس در برپایی باستان گرایی می‌شمارند اما آن را دوران خردگرایی، آزاداندیشی نام می دهند. دولت درویشیِ محمدشاه و حاجی میرزا آقاسی منجر به ظهور جنبش‌های اجتماعی پرشماری در سطح کشور شد که خواستار برپایی دولتی سکولار بودند، حتی برخی علناً به نقد اسلام پرداختند. این وضعیت علما را خوش نیامد و از همان آغاز حکومت محمدشاه، به مقابله با او برخاستند. حرکت اصفهان در این مورد پیش آمد که شورش سرکوب شد.

باب در عصر محمدشاه

از اتفاقات مهم این عهد ظهور محمدعلی باب بود. او در شیراز با علمای شیعه مناظره کرد و در آخر میرزاحسین‌خان، حاکم فارس، دستور داد تا هر دو پای او را بستند و چوبش زدند. باب شکایت به محمدشاه برد. محمدشاه تا اندازه ای به او لطف کرد. باب آرام نشد و در اصفهان، مطابق دعوت حاکم شهر، با علما مناظره کرد و روحانیون فتوا به قتلش دادند، اما آقاسی به یاری باب شتافت و او را به تهران فراخواند.

اما باب در راه تهران بود که محمدشاه به او نامه نوشت و از او خواست که به ماکو برود. مدتی بعد باب را به ارومیه انتقال داد و سپس راهی تبریز کرد. او می خواست او را بیرون از نفوذ نگه دارد و در عین حال از مرگ او جلوگیری کند. در تبریز مجدداً مجلس آراستند و باب در حضور ناصرالدین میرزا (ناصرالدین‌شاه آینده) با علمای شیعه به مناظره نشست و روحانیون مجدداً حکم به قتلش دادند اما آقاسی به کشتنش تن نداد. محمدشاه در همان اوصاف درگذشت. البته تردیدی نیست که باب و بهائیه و غیره به عنوان واپسین جنبش های قرون وسطایی مطرح هستند و دست انگلیس در آن آشکار است. همانگونه که صهیونیسم هم ساخته ی همین انگلیس است.

هفته آینده در باره عباس میرزا، امیرکبیر و ناصرالدین شاه سخن خواهیم گفت. اینک طبق روال همیشگی به ادبیات هم سری بزنیم.

ادبیات این دوره

حقیقت اینست که ادبیات فارسی دوران فترت خود را می گذراند هر چند که کسانی همچون حمیدی شیرازی معتقدند: "عصر قاجار از لحاظ ادبیات از ادوار ترقی و کمال محسوب می گردد[4] (حمیدی، شعر در دوره قاجار، 1364، مقدمه). اما بیشتر ادیبان این نظر را نمی پسندند زیرا هرچند که شاهنشاهنامه در 100 هزار بیت نوشته می شود اما استحکام زبان فارسی و استواری ادبیات در گذشته بیش از این دوره بوده است. با اینکه از شاعرانی چون صبا، فرصت شیرازی، قاآنی، جَندَقی (یغما)، وصال شیرازی و دیگران نام برده می شود و سبک ادبی بازگشت مطرح هست اما در کل رخوت و عدم تحرک در ادبیات فارسی مشخص است. اما به ادبیات آذربایجان بپردازیم:

تردیدی نیست که ادبیات آذربایجان در این دوره آنچنان غنی و پربار است که کمتر ملتی را می توان یافت از چنین غنایی در یک سده برخوردار بوده باشد. شاید بیش از هزار شاعر، دهها نویسنده، دهها فیلسوف، صدها هنرمند در عرصه های مختلف موسیقی، نقاشی، معماری و غیره فعال بوده و هر یک در اوج خلاقیت خود بوده اند. که مجبوریم برای این دوره تقسیم بندی های منطقه ای را معمول داریم تا بتوانیم به شناختی کم و بیش دست یابیم. ادبیات ترکی را باید در این دوره ی نخست قاجاریان به سه منطقه تقسیم کرد:

شمال ارس

جنوب ارس

مرکز ایران

شمال ارس که در این زمان بدست روسیه می افتاد اما قبل از جدا شدن از آذربایجان خانات مستقلی تشکیل شده بود مانند خانات باکو، شکی، شروان، تبریز، خوی، مرند و غیره. هر یک از این خانات در عین حال که دوستی باهم داشتند و در برابر حملات و سلطه ی بویژه روس (خانات شما ارس) متحد عمل می کردند گاهی رقابت هایی نیز داشته اند که البته همین رقابت ها سبب ترقی و جلو زدن از همدیگر را سبب می شد. بنابر همین اصل ادبیات و موسیقی، اقتصاد و آبادانی نیز رشد می کرد. شاعران بیشماری در چنین محیطی پدید می آیند و دیوان های شعری تشکیل می دهند. ادبیات از حالت مذهبی بیرون آمده و کاملا رئالیستی می گردد. فرم های شعری تورکی که خاص ادبیات تورکی بود نضج می گیرد و رفته رفته جای غزل و قصیده را می گیرد. از شاعران این دوره باید نخست از ملاپناه واقف نام برد. سپس ودادی را ذکر کرد که همچنان در غزل قدرت نمایی می کرد. از صدها شاعر شما آنان که دارای آثاری جاودانه اند باید سخن گفت مانند: کاظک سالک، قاسم بیگ ذاکر، قدسی باکیخانوف، شاکر، جوانشیر، بابابیگ، دلباز، مهوشی، عارف قازاخی، نوا، نصرت، ابن جانی، میرزه جان که هرچند ارمنی است اما تمام اشعارش را به ترکی سروده است، مهجور شروانی، نشاط شروانی، آقاحسین عارف، فتحعلی خان مشتری، عبدالرحمان غائب، ابوالفتح طوطی، محمدنقی پروانه، میرزا شفیع واضح که آثارش در همان زمان به آلمانی ترجمه گردید و دیوان وی بعدها یافته شد،

آنچه قابل ذکر جداگانه است وجود دهها شاعر زن در این میان است که البتاه تنها در آذربایجان شمالی نیست بلکه در تبریز و خوی و دیگر شهرهای آذربایجان جنوبی هم هستند مانند: فاطمه آنی تبریزی، آقابیگیم همسر فتحعلیشاه قاجار که با نام آقاباجی دیوانش موجود است و ترانه فولکلوریک ساری بولبول از سروده های اوست و داستان زیبایی نیز ساخته شده است، حیران خانیم، کمینه خانیم، آشیق پری، شکر شروانی و دیگران.

جنوب ارس:

ابوالقاسم نباتی، عندلیب قراجه داغی و از نخستین گرد آورندگان داستان و اشعار کوراوغلو، شاهی، فکری، قمری، ناصری، میرزا ابراهیم، شمس، گنجی، صراف، که همگی اردبیلی هستند، عارف تبریزی، صالح تبریزی، ثاضی عبداله خویی، عاجز سرابی که اشعار وی در مورد جنگ روس و ایران معروفست، شقاقی تبریزی، حکیم ملاعبداله زنوزی، میرزاحسن زنوزی، جاذب خوئینی،

شهرهای مرکزی ایران:

اصفهان از زمان شاه عباس شاعران آذربایجانی جا افتادند و دهها شاعر بزرگ همچون حکیم رکن الدین مسیحی، صائب تبریزی، تاثیر تبریزی، تا به نشاط اصفهانی می رسیم که وزیر امور خارجه در دوران فتحعلیشاه قاجار بوده است که هم نامه های وی به دو زبان فارسی و تورکی موجود است و هم دیوان غزلیات تورکی وی. مجموعه آثار وی بعدها به دستور ناصرالدین شاه گردآوری شد و با نام "گنجینه" طبع گردید[5].

شیراز

ساوه و قم و اراک:

تئلیم خان، خسرو خرقانلی،

باید عرض کنم تعداد شاعران چنان زیاد است که در این باره کتاب 900 صفحه ای حقیر با عنوان رئالیسم در تاریخ ادبیات آذربایجان در تبریز، نشر اختر چاپ شده است.

گؤره سن من نییه یارب بئله نالان اولدوم؟

غلط ائتدیم کی سنه واله و حئیران اولدوم.

اودا یاخدین من بیچاره نی پروانه کیمی،

آجیغینگلدی مگر عاشیق انسان اولدوم؟

سود و سرمایه می‌مجموع ألیمدن آلدین

نییه کیم زاهید اولوب مسجده دربان اولدوم!

ادبيات رئاليزم

ادبیات آذربایجان که تاریخی همسان با تاریخ مردم آذربایجان داردمراحل مختلفی را پشت سر نهاده است و ادبیات کلاسیک همچنان تداوم دارد. اما در قرن 18 م / 12هجری با ظهور ملا پناه واقف پا به مرحله‌ی جدیدی می‌گذارد. واقف با خلاقیت ادبی خود این مرحله‌ی جدید را در ادبیات آذربایجان گشود. وی، هم شکل و فرم هم محتوا و مضمون ادبیات را دگرگون ساخت. از نظر شکل به فرم‌هاي شعری آذربایجان هجائی قوت بخشید. پیش از او اگر اشعار دیوان ها پر از غزل و قصیده و رباعی بود، این بار قوشما و گرایلی و بایاتی جای آن ها را گرفت و اوزان هجائی به جای اوزان عروضی نشست.

می‌دانیم که ادبیات کلاسیک ترکی آذربایجان تا این مقطع تاریخی تحت تاثیر ادبیات عربی و بویژه فارسی بود و اوزان غالب عروض بود. عروض نیز با قافیه­بندی و واژگان فارسی و عربی بیشتر انس گرفته بود تا واژگان ترکی. در عروض که بر اساس کوتاهی و بلندی حروف انطباق دارد با زبان ترکی هماهنگی لازم را ندارد زیرا واژگان ترکی در تلفظ همواره با هجای کوتاه تلفظ می‌شوند و در تطابق با اوزان عروضی می‌بایست قانونمندی اصلی زبان ترکی که هماهنگی اصوات است در هم بریزد و واژگان خلاف قواعد خود در داخل ابیات شعر عروضی به تلفظ درآیند. مثلا شاعر برای حفظ وزن شعر عروض در غزل یا دیگر انواع شعری، کلمه‌ی بالفرض قارا یا قره را که هر دو با این تلفظ صحیح است به صورت قاره یا قرا می‌آورد. بنابراین حروف ستبر و نازک ترکی که اصولا می‌بایست یا فقط ستبر باشند یا فقط نازک،[6] در شعر عروضی این هماهنگی اصوات درهم می‌ریخت. این قانون یکی از مزایای زبان ترکی در علم امروزین زبانشناسی به حساب می‌آید که متاسفانه در رعایت عروض گاهی می‌بایست این اصول را زیر پا نهاد. لذا بازگشت به اوزان هجائی، قانونمندی زبان ترکی را توسعه می‌داد.[7]

از سوی دیگر با تقویت اوزان هجائی، توانمندی زبان ترکی در شعر نیز تقویت شد و توسعه یافت، چونکه واژگان عربی و فارسی نیز برای تطابق با اوزان هجائی، بر اساس قانون هماهنگی اصوات، تلفظ می‌شدند و بسیاری از واژگان دخیل از این دو زبان ماهیت ترکی یافتند که این امر را در دیوان اشعار واقف بعینه می‌بینیم. بسیاری از کلمات عربی و فارسی در قوشماها و دیگر انواع قالب های شعر تورکی صیقل یافته تر شده و رنگ ترکی گرفته‌اند. با این اوصاف زبان ترکی به همراه وسعت یافتن ادبیات رئالیزم، تقویت شده و واژگان جدیدتری ساخته و وارد عرصه‌ی خلاقیت شاعران می‌شوند.

اما در جبهه‌ی دوم این حرکت، مضامین شعری ادبیات است. ادبیات کلاسیک همراه با فرم‌هاي شعری اش دارای مضامین دور از زندگی واقعی بود. این ادبیات در عالم بالا، در آسمان ها سیر می‌کرد و هیچ رابطه­ای با زندگی نداشت. شاعر در بهترین حالت خود، عارفی بود که بریده از زندگی در کنج خلوت خود با معشوقی که هیچ نسبتس با زندگی روزمره نداشت دمخور بود و توصیفاتی که از این یار و معشوق می‌داد جز خیال و رویا نمی توانست باشد. اما با شعر واقف، زندگی وارد شعر شد. مشکلات زندگی، درد و محنت مردم، آنچه بر سر مردم می‌آمد در شعر انعکاس یافت.

در شعر کلاسیک اگر مدحی در باب شاهان نوشته می‌شد شاه، سایه‌ی خدا بود و در عرش جای داشت. اما در این شعر شاه انسانی همچون انسان‌های دور و بر شاعر بود که در نهایت مدح می‌توانست انسانی برتر باشد و نه دیگر دست نیافتنی! معشوق واقف، از همین انسان‌های دور و بر او بودند. زیبائی‌های آنان دست یافتنی و قابل مشاهده و ایرادات آنان نیز قابل حس و لمس بود و لازم نبود شاعر در عالم هپروت به دنبال یار بگردد. ادبیات رئالیزم واقعگراست. لحظه لحظه‌ی زندگی در آن ترنم می‌شود، خوبیها و بدیها واقعی‌اند و ساخته‌ی ذهن معلول شاعر نیست. علاوه بر شاعر هر کس دیگری هم می‌توانست آنها را ببیند. اما شاعر این زیبائی ها یا بدیها را از جنبه‌های گوناگونش باز می‌کرد و درک انسانی و شعور او را هدف تاثیر شعر خود قرار می‌داد و نه تخیلات واهی و بدور از واقعیت‌ها را.

واقف در اشعار لیریک نیز، از شیوه‌ی واقعگرائی تبعیت می‌کند و زیبائی ها را چنان توصیف می‌کند که برای درک آن نیازی به ورود در عالم خلسه و خلیان وجود ندارد. نیازی به سیر در آسمانها و ماورا آسمان نیست. کافیست خواننده دید خود را عوض کند، چشمانش را بشوید و با منطق و عقل و احساس بنگرد.

ادبیات رئالیزم، با واقف آغاز شد و شاعران بعد از او راه را به زیبائی و توانمندی درنوردیدند. به طوری که به دنبال آن، شاهد توسعه‌ی این ادبیات در عرصه‌های دیگر نیر هستیم. قوشما، گرایلی و دیگر فرمهای شعری، اوزان زیباتری یافتند و تاثیر مستقیم آن را در موسیقی می‌بینیم. این فرمهای شعری که در شعر و موسیقی آشیقی از قرنهای پیشتر رواج داشت اینک با روی آوردن شاعران به اوزان هجائی، دریائی از شعر را در جلوی منظر آشیقها می‌نهادند و آشیقها، موسیقی نوازان با حجم بسیار بالائی از شعر و ترانه با پخته گی بیشتر و روانتر روبرو بودند که دارای آهنگ‌هاي متنوع و انسجام بیشتری نیز بودنددر عین حال که دارای مضامین زیباتر و بهتر. حرکت رو به جلوی موسیقی آذربایجان و تقویت روح موسیقی پسندی مردم از این به بعد نضج گرفت و هر دو دوش به دوش هم به راه افتادند.

ادبیات رئالیزم تا به امروز روند رو به رشدی داشته و از ادبیات ملل همجوار نیز جلوتر رفته است. بعد از واقف، شاعران بسیاری قدم در این راه نهاده و آنرا بیشتر توسعه دادند و میدان‌هاي فراختری را پیش روی شعر نهادند. ظهور شاعرانی چون نباتی، سید عظیم و در نهایت شهریار بدون واقف امکانپذیر نبوده است. قیزیل قلم آذر Qizil Qelem...

ما را در سایت قیزیل قلم آذر Qizil Qelem دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mrbkarimia بازدید : 134 تاريخ : سه شنبه 1 شهريور 1401 ساعت: 20:32