نگاهی روش¬شناختی به روشهای علمی مبارزه با نژادپرستی پان¬ایرانیسم دکتر اختیار بخشی / قسمت دوم

ساخت وبلاگ

روش شناسی تحقيق

پيش­انگاري یا قضاوت ناروا بدون هیچ مبنای علمی Presupposition و جزميّت Radicalism آفتِ نگاه علمي و زبانشناختي است (درآمدي بر معني شناسي، ص10). به این دو آفت عنصر دیگر، تقلیل گرایی Reductionism را می توان افزود. نگرشهای به اصطلاح علمی و در اصل ضدّ حقیقت و ضدّ علمِ نژادپرستانۀ پارس محور حاکم بر ایران در سدۀ اخیر اساساً مبتلا به هر سه معضل روش شناختی یاد شده است و با تمام قوا کوشیده است که با دیدی جزمی، پیش انگارانه و تقلیل گرایانه همۀ داشته های عظیم تاریخی، فرهنگی و تمدّنی تورکان و سایر مللِ غیر عرب ایران، آسیای غربی و خاورمیانه، آسیای میانه (عجم) را با سوء استفاده از واژۀ تورکی و مصادره شدۀ «ایران» به نفع عنصر جعلیِ تاجیک دری زبان (عنصر جعلی فارس زبان ایران) تقلیل، مصادره و تبلیغ کند. و از آن جا که ويتگنشتاين مي گويد: «معني كلمه را جست و جو نكنيد بلكه به دنبال كاربرد آن باشيد» (همان، ص60). در این مقاله بر آن بودیم که نحوۀ کاربرد و شگردهای کاربرد کلمۀ ایران توسّط هژمونی نژادپرست حاکم پانفارس را بر ملت تورک آزربایجان و ملل دیگر ایران با سوء استفاده های هوشمندانه­اش نشان دهیم.

ساخت شكني

ساده ترين تعريف ساخت شكني (Deconstruction) اين است كه ساخت شكني نقدِ تقابلهاي دوگانۀ سلسله مراتبي است كه ساختار تفكّر غربي را تشكيل داده اند: دورن/ بيرون، روان/ تن، حقيقي / استعاري، گفتار / نوشتار، حضور / غياب، طبيعت / فرهنگ، صورت/ معنا. ساخت شكنيِ يك تقابل، يعني نشان دادن اين كه اين تقابل طبيعي و اجتناب ناپذير نيست بلكه سازه اي است ساختة گفتمانهاي متّكي بر آن تقابل، و نشان دادن اين كه اين تقابل در يك اثر ساخت شكنانه كه مي خواهد آن را پياده كند و از نو بنگارد، باز يك سازه است؛ يعني اين اثر نمي خواهد آن را نابود كند، بلكه مي خواهد ساختار و كاركردي متفاوت بدان بخشد. ساخت شكني، به منزلة يكي از گونه هاي خوانش، به قول باربارا جانس، «باز كردن گره هاي كورِ نيروهايِ متخاصمِ دلالتِ درونِ يك متن» است. كندوكاوي است در تنش بين شيوه هاي دلالت، مثلاً بين ابعاد كنشي و قطعي زبان (نظريّه ادبي، ص 170).

همان گونه كه تري ايگلتون در كتاب پيش درآمدي بر نظريّة ادبي (1983م.) نوشته است: آنچه «گنجينة ادبي» يا «سنّت بزرگ» و غير قابل ترديدِ «ادبيّات ملّي» اصطلاح مي شود (مانند شاهنامۀ فردوسی و تبلیغ گزافی که نژادپرستی پارس حاکم بر ایران در صد سال اخیر دربارۀ این کتاب سراپا متناقض و جعلی و نژادپرستانه انجام داده و می دهد) ، بنايي است كه توسّط گروهي خاص به دلايلي ويژه در روزگاري معيّن پي ريزي شده است. چيزي به نام سنّت ادبي كه في نفسه ارزشمند باشد، وجود ندارد كه با آنچه دربارة آن گفته مي شود يا ممكن است گفته شود، بي ارتباط باشد. «ارزش»، مفهومي گذراست كه مردمي خاص، در شرايطي معيّن، بر اساس معيارهاي شخصي و در پرتو مقاصدي روشن (مثل مقاصد ويژة سياسي و اجتماعي) بر چيزي نهاده اند. بنابراين محتمل است كه اگر تاريخ ما دستخوش تحوّلي عظيم شود، شايد در آينده جامعه اي پديد آيد كه از شكسپير چيزي نفهمد» (پيشدرآمدي بر نظريّة ادبي، صص 17 و 18).

«ساختارِ عمدتاً نهانيِ ارزشها، كه زيربناي نظرات واقعي ما را تشكيل مي دهد و آن را القاء مي كند، بخشي از آن چيزي است كه «ايدئولوژي» ناميده مي شود. به طور كلّي منظورم از ايدئولوژي عبارت است از شيوه هاي پيوند گفته ها و عقايدمان با ساخت و مناسبات قدرت در جامعه اي كه در آن زندگي مي كنيم. .... منظورم آن شيوه هايي از احساس، ارزشگذاري، دريافت و اعتقاد است كه به نحوي با بقا و استمرار قدرت اجتماعي (و سياسي) رابطه داشته باشد» (همان، ص 22).

فردينان دو سوسور زبان شناس سويسي توانايي زباني (توانش زباني در تمايز با كنش زباني يا گفتار) سخنگويان زبان را از پديده ها و يا داده هاي زبانشناسي (يعني همان پاره گفتارها يا كنش زباني) بازشناخت و آنها را به ترتيب، زبان و گفتار نام كرد؛ و معادل فرانسوي زبان را در اين مفهوم«لانگ» Langue يا (جوهرِ) زبان نام كرد؛ و معادل فرانسوي گفتار را در اين معني «پارول» Parole ناميد (ر.ك. تاريخ مختصر زبانشناسي، 418 و براي معادل دقيق لانگ در زبان فارسي ر.ك. همان صص575 و 544). از ديدگاه نشانه شناسي سوسور الگويي «دو وجهي» از «نشانه» را ارائه مي كند. از ديد او نشانه تشكيل شده است از : الف- دال Signifier : تصوّر صوتي يا اثر ذهني آواي مادّي و بازنمود آن توسّط حواسّ ما ب- مدلول Signified : مفهومي كه دال به آن دلالت Signification مي كند. يا تصوّر مفهومي. از ديد سوسور هم دال و هم مدلول جنبة روانشناختي دارند و هيچ يك جنبة مادّي ندارند و به نظام انتزاعي و اجتماعي تعلّق دارند كه سوسور آن را «لانگ» Langue ناميده است (نشانه شناسي كاربردي، صص 18و 20).

ميخائيل باختين، فيلسوف و نظريه پرداز ادبي روس، از منتقدان برجستة زبانشناسي سوسوري، با نشان دادن واكنشي شديد عليه زبانشناسي «عين گرايانه» سوسور از يك طرف و اتّخاذ موضعي انتقادي در مقابل راه حلهاي «ذهنگرايانه» از سوي ديگر، توجّه خود را از نظام مجرّد «لانگ» به گفته هاي ملموس افراد در شرايطِ اجتماعيِ مشخّص معطوف كرد. زبان بايد ذاتاً پديده اي «گفت و شنودي» در نظر گرفته شود و صرفاً بر حسب جهت گيري ناگزير آن به سوي ديگري درك شود. نشانه بايد بيشتر بخش فعّالي از گفتار تلقّي مي شد كه معني آن در نتيجة آهنگها، ارزيابيها و دلالتهاي اجتماعي متراكم شده و در آن شرايط اجتماعي مشخّص، تغيير مي يافت و دگرگون مي شد، نه واحدي ثابت (مانند يك نشان راهنما). از آن جا كه اين قبيل ارزيابيها و دلالتهاي ضمني دائماً تغيير مي كنند و از آن جا كه «اجتماع زباني» در واقع جامعه اي ناهمگون است كه تضاد منافع بسياري را در خود جاي مي دهد، نشانه از ديد باختين كانون مبارزه و تناقض است و نه عنصري خنثي در ساختاري مشخّص. مسئله صرف اين نيست كه بدانيم «معني نشانه چيست»، بلكه اين است كه به بررسي تاريخ متغيّر آن بپردازيم و ببينيم چگونه گروههاي اجتماعي، طبقات، افراد و حتّي گفت و شنودها كوشيده اند نشانه را بگيرند و «بار معنايي» مطلوب خود را به آن بدهند. خلاصه، زبان عرصة مجادلة ايدئولوژيك است نه نظامي يكپارچه؛ در حقيقت نشانه ها خود محيط مادّي ايدئولوژي هستند، زيرا بدون آنها هيچ ارزش يا انديشه اي نمي تواند وجود داشته باشد. باختين «خودمختاري نسبي زبان»، يعني اين واقعيّت را كه نمي توان زبان را صرفاً بازتاب علائق اجتماعي به شمار آورد، مي پذيرفت امّا اصرار داشت كه هيچ زباني نيست كه در چارچوب مناسبات اجتماعي معيّن اسير نباشد و اين مناسبات اجتماعي نيز به نوبة خود بخشي از نظامهاي گستردة سياسي، ايدئولوژيكي و اقتصادي بود (پيشدرآمدي بر نظريّة ادبي، ص 161). واژه ها بيش از آن كه در معنا منجمد شده باشند «چند تكيه اي»Multi-accentual هستند: آنها همواره واژگان يك شخص انسانيِ معيّن براي ديگري هستند و اين بافت عملي معناي آنها را شكل مي بخشد و تغيير مي دهد (پيشدرآمدي بر نظريّة ادبي، ص 161-162).

از ديدگاه ساخت شكني دريدا نظامهاي انديشه اي غربي بر بنياد غيرقابل دفاعِ «اصل اولي» يا «يقين مطلق» استوارند و سلسله مراتب كاملي از معاني را مي توان بر آنها بنا نهاد كه او آن را «متافيزيكي» مي شمارد. او معتقد است اگرچه نمي توان به طور كامل از اين اصول خلاص شد چون انگيزة پديد آوردن اين اصول عميقاً با تاريخ غرب درآميخته است، امّا اگر ما آنها را از نزديك و به طور دقيق مورد مداقّه قرار دهيم، مشاهده مي كنيم كه مي شود آنها را ساخت شكني كنيم. اصول نخستيني از اين قبيل معمولاً با آنچه حذف مي كنند، تعريف مي شوند: آنها بخشي از نوعي «تقابل دوتايي» (Binary opposition) هستند كه از اصول اساسی ساخت گرايي است. براي مثال در جامعة مردسالار، مرد اصل بنيادين و زن تقابلِ حذف شدة آن است و تا زماني كه چنين تقابلي به طور كامل برقرار باشد، كلّ نظام مي تواند كاركرد مؤثّري داشته باشد. ساخت شكني عنواني است براي فعّاليّتي انتقادي كه از رهگذر آن مي توان اين قبيل تقابلها را تحليل برد، يا نشان داد كه آنها در فرآيند معناي بافتي و موقعيّتي تا اندازه اي يكديگر را تحليل مي برند. زن، نقطة مقابل يا «ديگر» مرد است: او «نه مرد» Non-man يا مرد ناقص است كه در قياس با اصل نخستين مذكّر، ارزشي عمدتاً منفي دارد (پيشدرآمدي بر نظريّة ادبي، ص 82-83). اين الگوي نگرش را مي توان در نقد ضدنژادپرستانه و پسااستعماري موقعيّت توركان ايران نسبت به فارسها كاربردي كرد. در کشور ایران هم تورك و هم فارس خود را ايراني مي دانند. امّا همان گونه كه در اتيمولوژي ايران در اين كتاب بررسي خواهيم كرد بر اساس زبانشناسي استعماري غربي و به ويژه كارگزاران استعمار بريتانيا و كمپاني هند شرقي که امروز نیز توسّط دو تلویزیون استعماری مشهور دولتی نژادپرستان اروپایی و نژادپرستان پارسی یعنی صدای آمریکا و بی بی سی پارسی مغرضانه تبلیغ می شود، ايران مساوي با آريايي و آريايي نيز معادل فارس شده است؛ يعني ما در اين جا، اين رابطه های راسیستي فرموله شده را داريم : «ايران= آريا= پارس» یا «ايراني = آريايي= پارس» و «ایرانی تورک»! و اين اصل، هرچند سراپا دروغ و مجعول و استعماري و راسیستي و مُهمل به عنوان يگانه اصل هستي شناختي براي ما تعريف و از طرف حاكميّت دست نشاندة ديكتاتوري ونژادپرستانۀ رضاشاه پهلوی، محمّدرضا شاه پهلوی و حاکمیّت جمهوری اسلامی ایران تثبيت شده است. ما در اين تعريف از ايران (سرزمين آريايي) اصل «پارس بودن كلّ ساكنان ايران» را داريم. حال فارس در اين بافت فرهنگي سياسي و اجتماعي اصل بنيادين است و «تورك» تقابل حذف شدة آن است كه در تعريف اساسي «ايران= آريا= فارس» حذف شده است. بر اساسِ صورت بندیهای دروغین تاریخ و زبان شناسیِ استعماری (دروغها و برجسته کردنهای مغرضانۀ پارسها و هخامنشیان از یک سو و نایدیده گرفتنها و تحقیرکردنهای نژادپرستانۀ دهها قوم و تمدّن پروتوتورک قبل و بعد از پارسها به اسم حقایق مسلّم تاریخی و گروه بندیهای زبان شناختیِ هدفمند و استعماری با اسامی نژادپرستانۀ «زبانهای ایرانی» (در معنای «آریایی»، «هند و ایرانی» و «هند و اروپایی») که همۀ این نامگذاریها و گروه بندیها بر اساس پیش فرضهای نژادپرستانه و سوگیرانۀ آشکار است)، «تورك» نقطة مقابل ايراني/ فارس يا «نه فارس» Non Fars / Pars يا «ديگرِ» فارس يا همان «ديگري» Others يا «بيگانه» است. بيگانه اي كه به سبب حقیقی بودنش و وجود داشتنش و زیادبودنش نسبت به فارس و «زیاده بودنش» در ایران آریایی، در ذهنِ مریضِ فاشيستهاي پارس ايجاد وحشت مي كند. همان گونه كه يهوديان در پندار هيتلر و نازيستهاي آلمان بيگانه محسوب مي شدند و وحشت ايجاد مي كردند. تورك، فارس ناقصي است كه هرچه زودتر بايد از اين ننگ نقصان و «ديگري» بودن نجات يابد. با چه ترفندي؟ نظام انديشه ایِ از قبل طرح ریزی شده و حاضر و آمادة استعماري پارسي براي اين مرض هم نسخه دارد: با «آذری شدن» یا بهتر بگوییم رها شدن از ننگ تورک بودن و اخذ کامل هویّت جعلی و مسخرۀ فارسِ ایرانی یا به بیان مکمّل «مانقورت» شدن. مانقورت يعني تورك «فارس شده» يا «روس شده» يا به طور خلاصه هويّت باخته اي كه از اصل و نسَب و ذات و سرشت و طبيعت و آفرينش و زبان و فرهنگ و آداب و رسوم و هرچه اندك رايحه اي از تورك بودن يا خودي­اش دارد بيزار و منزجر است. براي همين با تمام قوا و حتّي پرشورتر و بي محاباتر از فارسهايي كه بر اساس ترفندهاي نژادپرستانه، «برتر» قلمداد شده اند، مي خواهد از ننگ ديگر بودن و ناقص بودن و منفي بودن برهد و به این هم اکتفا نمی کند و با تمام قوای خودش و با خیانت و جنایت به اصل و سرشت خدادادی و ملّت خودش می کوشد دیگر تورکها را نیز مانقورت (و نه فارس) کند. از اين رو داريم مانقورتهاي سرسپردة حاکمیّت اسلامی ایران را كه ايدئولوژي آريايي و تشيّع پارسي چنان از خود بيگانه و جري اش كرده كه در مكالمه با نگارنده گفته است كه «اگر برادرِ تنی خودم هم خواستار استقلال آزربايجان و تجزية ايران باشد با گلولۀ كلاشينكف سينه اش را سوراخ سوراخ خواهم كرد»! اين گونه عقاید زورگویانه و ضدّ انسانی و سخنان جنايتكارانه را، يعني قتل يك انسان را به دليل عقيدة انسانی و اجتماعی و سياسي اش هژموني فارس حاكم بر ايران، از روي ملاحظه كاري و محافظه كاري و حیله گری اش و ریاکاری اش نمي زند امّا اين مانقورت یا این «نه- فارسِ هويّت باختة نژادپرست» به راحتي مي زند. و جالب اين كه فاشيستهاي پارس به همين ضدّ انسان لقب «وطن پرست»، «ايران پرست»، «مرزدار و مرزبان ايران»، «مرزبان مملكت اسلام»، «ايران دوست»، «حافظ تنها مملکت شیعه» (؟!) و غيره مي دهند و اين مانقورت از شنيدن اين القاب رياكارانه از نظر روان شناسی احساس لذّت حقیرانه ای مي كند. آن هم در حالي كه در مقابل هم نژادان خودش که طبيعي ترين حقّ انساني خودش را بر طبق موادّ اعلاميّه حقوق بشر و حقوق زباني و فرهنگي مصوّب سازمان ملل مي خواهند قد علم کرده و با اسلحه و باتوم و کتک زدن و چاقو کشیدن و لب و زبان بریدن و به صورت تیغ کشیدن و آدم فروشی و انواع رذالتها می ایستد.

مي توان گفت كه ساخت شكني اين نكته را دريافته است كه تقابلهاي دوتايي كه بستر ديدگاه ساخت گرايي كلاسيك را تشكيل مي دهد، نشان دهندة نوعي شيوة بررسي نمونه وار ايدئولوژيهاست. ايدئولوژيها گرايش به آن دارند كه ميان چيزهاي قابل قبول و غير قابل قبول، خطّ و مرزهاي مطلق ترسيم كنند؛ ميان خودي و غيرخودي، صدق و كذب، مفهوم و نامفهوم، خرد و بي خرد، مركزي و حاشيه اي، سطحي و عميق و نظاير آن (پيشدرآمدي بر نظريّة ادبي، ص 183). انديشة متافيزيكي Metaphysical را نمي توان به آساني كنار گذاشت: ما قادر نيستيم خود را به فراسوي اين عادت دوتائي انديشيدن، يا قلمروئي ماوراء متافيزيكيUltra- metaphysical پرتاب كنيم. امّا با عمل كردن به شيوه اي معيّن از روي متن، اعمّ از «ادبي» يا «فلسفي» (يا تاريخي يا هر متن ديگر)، مي توانيم نخستين گامهاي رهايي از چنگ اين تقابلها را برداريم و نشان دهيم كه چگونه وجهي از برنهاد به گونه اي نهفته در ذاتي ديگر حضور دارد. ساختگرايي اگر موفق مي شد متني را به قالب تقابلهاي دوتايي بريزد (بالا/ پايين، روشن/ تاريك، طبيعت/ فرهنگ و نظاير آن) و منطق اين كار را عرضه دارد، عموماً از حاصل كار خود راضي بود. ساخت شكني بر آن است كه نشان دهد چگونه اين تقابلها گاهي ناگزير مي شوند براي حفظ جايگاه خويش، خود را معكوس يا واژگون سازند، يا نيازمند آن مي شوند كه برخي جزئيّات كوچك را كه مي تواند بازگردد و آنها را به ستوه آورد، به حاشية متن برانند. عادت بارز خود دريدا در بررسي يك متن آن است كه برخي قطعات ظاهراً حاشيه اي متن، مثل يك پانويس يا واژه يا تصويري كم اهمّيّت را كه تكرار مي شود و يا كنايه اي اتّفاقي را در دست بگيرد و روي آن چنان جدّي كار كند كه اعتبار تقابلهاي حاكم بر متن به طور كلّي در معرض تهديد قرار بگيرد. مي توان گفت تاكتيك نقد ساخت شكن آن است كه نشان دهد چگونه متنها نظامهاي منطقي حاكم بر خود را نقض مي كنند. ساخت شكني، اين كار را با بذل توجّه جدّي روي نكات شاخص و تناقضها و يا بن بستهاي معنايي انجام مي هدد؛ جايي كه متنها به زحمت مي افتند، مقاومت خود را از دست مي هند و خود را در معرض تناقض قرار مي دهند (پيشدرآمدي بر نظريّة ادبي، ص184).

در نظریّۀ پساساختارگرایانۀ ژاک دریدا ما با رابطۀ دوسویۀ زبان و هویّت از یک سو و زبان و قدرت از سوی دیگر مواجه هستیم. زبان از بدو شکل گیری اش نه تنها با قدرت و سیاست عجین می شود بلکه خود به مثابه حامل روابط قدرت و عامل نابرابری اجتماعی عمل می کند (دقیقاً مثل زبان فارسی در ایران). گرایشهایی که می کوشند چهره ای غیرسیاسی، بی طرفانه و معصوم از زبان ارائه دهند یا زبان را صرفاً به عنوان «وسیلۀ ارتباط میان انسانها» قلمداد کنند، ریشه در «موقعیّتهای مزیّت دارِ» Privileged position صاحبانِ این عقیده دارند و خود از رابطه های قدرت حکایت می کنند که در جامعه جاری هستند. همان گونه که امروز اقلیّت فارس و پانفارس حاکم بر ایران برای حفظِ موقعیّتهای مزیّت دار خودش و ملّتِ جعلی اش، با تمام قوا می کوشند «زبان فارسی» را به عنوان زبانی معصوم و بی گناه و «تنها امکان و وسیلۀ ارتباط میان مردم ایران» که «زبان مادری هیچ قوم و ملّتی در ایران نیست» (!) و تا ابد به هیچ وجه من الوجوه و حتّی به قیمت قتل عام کلّ تورکها، عربها و غیرفارسهای ایران قابل جایگزینی و چشم پوشی نیست (!) قلمداد کنند و این حقیقت عریان را نباید از نظر دور داشت که رژیمهای پهلوی و حاکمیّت اسلامی ایران با تمام قوا کوشیده اند تا با خلق اسطوره و کهن الگویِ «انسانِ برترِ پارس »، انسانِ اسطوره ای، افسانه ای، مثالی و نمونه وار (Typical) پارس را از هر نظر برتر از انسانهای تورک و عرب و بلوچ و لر و تورکمن و ... سازند و با ابزار رسانه و تبلیغ که صرفاً و انحصاراً در دست حاکمیّت نژادپرست است، با زبان ناقص و تحمیلی پارسی انسانهای غیر فارس را با نژادپرستانه ترین و روانشناسانه ترین شیوه ها و حیله ها آسیمیله کنند و مانقورتهای دوآتشه بیافرینند و بپرورند و قتل عام و نسل­کشیِ فرهنگی به راه بیندازند که البتّه موفّق هم بوده اند و ترس ما تورکان ایران با توجّه به حجم عظیم تبلیغات نژادپرستانۀ ماهواره ای توسّط پانفارسها و نژادپرستانِ کورد و کلّیّه نژادپرستان حامی پانفارسها این است که این نسل کشی عظیم فرهنگی به «سیاسی» تبدیل شود! پیداست که به عنوان نخبگان ملّت تورک آزربایجان و فعّالان حرکت ملّی برای بیدار کردن مانقورتهای آزربایجان و سایر ملل ایران مجبورند به همین زبان تحمیلیِ اجباری بنویسند چرا که به علّت خفقان حاکم و نبودن حتّی یک کلاس درس برای هیچ زبانی غیر از زبان فارسی در ایران کسانی که به زبان تورکی بتوانند راحت بخوانند و بفهمند با وجود 35000000 تورک آزربایجانی در ایران معدود است! و این بزرگترین نسل کشی فرهنگی جهان در سدۀ بیستم و بیست و یکم میلادی است.

پساساختارگرايي

پساساختارگرايي (Post-structuralism) با نام رولان بارت، ژاك لاكان و ميشل فوكو عجين شده است زيرا اين متفكّران از تلقّي محدود و برداشت محدود از ساخت گرايي فراتر رفته اند. آنها نشان داده اند كه نظريّه ها به چه راههايي در پديده هايي گرفتار مي آيند كه مي كوشند توصيف كنند. در واقع پساساختارگرايي بيش از آن كه نارساييها يا خطاهاي ساختارگرايي را اثبات كند، از پروژة كشف علّت فهم پذيري فرهنگي روي گردانيده است و در عوض بر نقد دانش، كلّيّت و سوژه تأكيد مي كند. پساساختارگرايي با هريك از اين مقوله ها چون معلولي مسئله آفرين رفتار مي كند. نظامهاي دلالت، ساختاري مستقل از سوژه، به عنوان موضوعِ شناخت ندارند؛ اين ساختارها، ساختارهايي هستند براي سوژه هاي درگير با نيروهايي كه آنها را به وجود مي آورند. به بيان ديگر پساساختارگرايي نامي است نهاده بر انواع و اقسام گفتمانهاي نظري كه در آنها تصوّرات مربوط به دانشِ عيني و سوژه اي قادر به شناخت خود نقد مي شود. بدين ترتيب انواع فمنيسم، نظريّه هاي روانكاوانه، ماركسيسم و نوتاريخي گرايي/ ماترياليسم فرهنگي همگي در پساساختارگرايي سهميم اند. امّا پساساختارگرايي مهمتر از همه نامي است كه بر ساخت شكني و آثار ژاك دريدا مي گذارند. او اوّل بار در امريكا با نقد تصوّر ساختارگريانه از ساختار در همان مجموعه جستارهايي كه توجّه امريكاييان را به ساختارگرايي جلب كرد (زبانهاي نقد و علوم انسان،1970م.) به شهرت رسيد (نظريّه ادبي، صص 167-168).

حركت يا لغزش از «اثر» به جانبِ «متن» پيامد تحوّلي در روش شناسي مطالعات ادبي است نه حاصل تمركزي بر مثلاً نوشتار مدرن يا پيشتاز در تخالف با ادبيّات كلاسيك (بارت، فوكو، آلتوسر، ص 11). حركت از از اثر به متن (از مطلق به نسبی)، حركت از نشانه به دال را در پساساختگرايي به دنبال دارد و معناي پايدار در پرده قرار مي گيرد (نقد و حقيقت، مقدّمة مترجم، ص13).

بر اساس تعريف نوين نقد كه متأثّر از ساختگرايي است، نقد نوعي فرا زبان Meta-language است؛ يعني زباني كه دربارة زباني ديگر سخن مي گويد. رولان بارت در مقالۀ «نقد چیست» از مجموعۀ مقاله های انتقادی می نویسد: «دنیا وجود دارد و نویسنده سخن می گوید. این است ادبیّات. موضوع نقد بسی متفاوت است. این موضوع دنیا نیست بلکه سخن است، سخن فرد دیگر. نقد سخني است كه بر سخني ديگر، زبان ثانوي يا به قول منطق دانان فرا زباني است كه روي زبان اوّليّه (زبان- موضوع) پياده مي شود. كاركرد نقد بايد دوگونه مناسبت را در نظر داشته باشد: مناسبت زبان نقد با زبان نويسندة مورد نظر و مناسبت اين زبان- موضوع با دنيا (همان، ص4).

سه تحوّل بنياديني كه رولان بارت در نقّادي ادبي تشريح مي كند اينها هستند: الف- نسبي سازي رابطة ميان نويسنده و خواننده كه وسيعاً پيامد فهم تازه اي از موجودات انساني است و از گسست شناخت شناسانة ماركسيستي- فرويدي حاصل شده است. ب- طرح ريزي متن و نه اثر به عنوان موضوع مطالعة ادبي. كه پيامد فهم تازه اي را زبان و نظامهاي نشانه شناسانة غير كلامي مرتبط با آن بوده و در نتيجة ساختگرايي حاصل شده است. ج- ايجاد زبان تازه اي براي رشتة نقّادي ادبي. كه منعكس كنندة نسبي سازي چارچوبهاي ارجاع و چرخش از اثر به جانب متن است (بارت، فوكو، آلتوسر، ص11).

بارت ردّ پاي اين تحوّلات را از هفت طريق پيش نهاده پي مي گيرد كه آنها را در قالب اعلانات يا اظهارات استعاري و نه به عنوان مباحث مطرح مي كند. اين پيش نهاده ها در خصوص روش، انواع، نشانه ها، تكثّر، خويشاوندي، خوانش و لذّتند (همان، ص11).

نقد نو بارت كه بر پاية نگرشهاي نوين و روشنگر او تحوّلي شگرف در روش شناسي مطالعات ادبي به همراه داشت در زمان خودش با حمله هاي مخالفان برداشت آزادانه از آثار ادبي روبه رو شد. از ميان آنها رِيموند پيكار، ديگاه و سبك نوشتار بارت را گنگ ارزيابي كرد. بارت در پاسخ به اين قبيل افراد مي نويسد: «اين يورشها كه از محفلي محدود هدايت مي شوند، گونه اي برچسب ايدئولوژيك دارند. بستر خيزش اين يورشها محفل فرهنگي مشكوكي است كه عنصري سخت سياسي و جهت دار را به درون نقّادي و زبان رسوخ مي دهد (نقد و حقيقت، ص 23).

تحلیل گفتمان انتقادی

پروفسور اصغرزاده به «تحلیل گفتمان انتقادی» (Critical discourse analysis) به مثابه یک روش تحقیق مناسب در بررسی جوانب نژادپرستی فارس پرست ایرانی می نگرد که با چهارچوبهای گفتمانی مناسبی مانند نظریّه های ضدّ استعمارگری، ضدّ نژادپرستی، و پسااستعماری از جهت بازنمایی ارتباط آنها به مسائل زبان، متن، تفسیر، بازنمایی و بیان هویّت، می توان به شیوه ها و روشهای مزوّرانۀ ادبیّات غالب و مسلّط ایران در سدۀ اخیر در حق به جانب و طبیعی نشان دادن خویش که به شدّت آلوده به نژادپرستی است، بهره برد (ر.ک. ايران و چالش تنوّع، بنيادگرايي اسلامي، راسيسم آريانيستي و مبارزات دموكراتيك، ص45). معادلهای فارسي تحلیل گفتمان انتقادی عبارتند از: مقال، سخن كاوي، تحليل كلام و تحليل گفتمان (ر.ك. تحليل گفتمان انتقادي، ص 8). پروفسور اصغرزاده دربارۀ مفهوم نژاد در پارادایم غالب ایرانی و ادبیّات غالب می نویسد: « ادبیّات غالب درمورد نژاد و قومیّت در ایران هنوز نیز (مثل قرون هفده تا نوزده اروپا) از زمینه ای پیروی می کند که در قالب آن نژاد صرفاً بر اساس ویژگیهای زیست- ژنتیکی تعریف می شود. در حالی که آشنایی با تحقیقات ضدّ نژادپرستانه روشن می سازد که نژاد دیگر به مثابه یک واقعیّت زیست شناختی تلقّی نمی شود بلکه به عنوان برساختۀ اجتماعی و سیاسی در نظر گرفته می شود» (ر.ک. همان، صص 45-46). به بیان دیگر بررسی نگرش نژادپرستی پارسی- ایرانی حاکم بر ایران در سدۀ اخیر به وضوح تسلّط نوعی نگاه سیاسی منحط و عقب افتاده و سراپا استعماری را در ذهن نخبگان اقلیّت فارس حاکم نشان می دهد که علی رغم به شدّت سیاسی و غیر حقیقی و ضدّ علمی بودن هنوز که هنوز است بر پایۀ بستری از دروغهای استعماری مبنی بر امتیازهای بیولوژیک ملّت غالب فارس بر ملل دیگر به ویژه بر تورکها و عربها تأکید می کند!! ما نیز مثل دکتر علیرضا اصغرزاده از رویکرد تحليل گفتمان انتقادی به عنوان رویکرد و روش محوری و دیگر نظریّه ها و نگرشهایی که در نشان دادن چهرۀ خوفناک نژادپرستی پارس حاکم بر ایران مفید باشد از جمله نظریّه های ضدّ استعمارگری، ضدّ نژادپرستی، و پسااستعماری در این تحقیق بهره برده ایم. برای این که این رویکرد را بهتر معرّفی کنیم نیازمندیم که رویکردها، نگرشها و مفاهیم فوق را مرور کنیم:

تعاريف گفتمان

گفتمان قطعه اي از زبان با معناست كه اجزاي آن به نحوي به هم مربوط اند و هدف خاصّي دارد.

گفتمان محصول ارتباط و تعامل مباشران گفت و گو در بافتي اجتماعي- فرهنگي است.

گفتمان عمل گفته Utterance يا كنش در مقابل محصول گفته يا متن Text كه بازنماي ساخت صوري گفتمان است، مي باشد (گفتمان شناسي رايج و انتقادي، ص1).

مهمترین شاخۀ تحلیل گفتمان، تحلیل گفتمان انتقادی یا زبان­شناسی انتقادی است که از جدیدترین رویکردهای زبان­شناختی است که مادۀ خام مطالعۀ آن متن است و آن را چنین تعریف کرده­اند: رویکردی به تجزیه و تحلیل زبان که هدف آن آشکارسازی روابط قدرت پنهان و فرایندهای ایدئولوژیکی در زبان­شناسی است. این رویکرد در زبان­شناسی، مخصوصاً در تجزیه و تحلیل زبان­شناسی انتقادی، به تجزیه و تحلیل متون در ارتباط با بافت اجتماعی یا سیاسی که این متون در بستر آنها به وجود آمده­اند و در همان بافت باید تفسیر شوند، می­پردازد (تحلیل گفتمان انتقادی، ص 11). در این رویکرد متون (در معنی عام اعم از متون گفتاری و نوشتاری، سمعی و بصری: شعر و داستان و نمایشنامه و فیلم­نامه و نمایش و فیلم و گزارش رادیویی و تلویزیونی و ...) هیچگاه عاری از بار ایدئولوژیکی و خنثی نیستند، بلکه تجسم و تبلورِ تعداد انبوهی از اعمال و مقاصد گفتمانی و ایدئولوژیک هستند که ریشه در مراکز قدرت سیاسی دارند. قدرت سیاسی غالب، دارای ایدئولوژی مسلط است که از طریق نهادهای اجتماعی، سیاسی (مثل رادیو و تلویزیون و مطبوعات و کتابهای درسی) و حتی آموزشی (آموزش و پرورش و آموزش عالی) در جامعه تثبیت و اعمال می­شوند؛ برای نمونه کسانی که در رسانه­های رسمی ایران یا در نوشته­ها و گفته­های روزمره­شان، به جای نام کامل «آذربایجان» از صورت «آذر» یا «آذ» استفاده می­کنند و به جای «آذربایجان شرقی» و «آذربایجان غربی» از «آذر/ آذ شرقی» و «آذر/ آذ غربی» بهره می­برند، در حالی نامهای طولانی­تر استانهایی مثل «کهکیلویه و بویر احمد» و «چهار محال و بختیاری» را کامل می­گویند، خواه­ناخواه در فضای سیاسی ایدئولوژی هژمونی غالب قومی پان­ایرانیست و پانفارس سیر می­کند و از دیدگاه علم معانی و کاربرد/ منظورشناسی و تحلیل گفتمان انتقادی قصد و غرض اصلی این اشخاص اینها هستند:

- آگاهانه یا ناخودآگاه قصد تحقیر و تصغیر یا کوچک­شماری آذربایجان ترک­نشین را دارند.

- در اصل هراس دارند که «آذربایجان ترک» از «ایران فارس» بزرگتر جلوه کند.

- در بطن چنین رفتار زبانی، هراس از بیداری شعور ملی جمعیت کثیر عنصر قومی/ ملی ترک در آذربایجان و کل ایران نسبت به عنصر غالب/ هژمونیک فارس وجود دارد.

- با توجه به این که در شمال غرب کشور ایران و در آن سوی ارس، کشور آذربایجان وجود دارد، از بیداری شعور ملی ترکهای آذربایجانی این سوی ارس می­­هراسند.

در توصیف و تحلیل متن ادبی از منظر فکری باید توجه داشته­باشیم که هر متنی دارای بار ایدئولوژیک فکری، اجتماعی و سیاسی مخصوص خود است و هرگز خنثی نیست. پس بهتر است که به دنبال توصیف و تحلیل مبانی فکری، فلسفی و ایدئولوژیک هر متن ادبی برآییم.

تحلیل گفتمان انتقادی روش تحقیق رایجی است که بر پایۀ تحلیل متن، زمینۀ متن و زبان استوار می گردد. بازخوانی، ساخت شکنی (شالوده شکنی)، بررسی و نقد متون در قالب این روش شناسی ویژه، به منظور ارائۀ موضوعات به صورتی متفاوت و یا کاوش در نتایج جدید به کار گرفته می شوند. این روش شناسی همچنین معطوف به فهم، چالش گری و توصیف روشهایی است که بر پایۀ آنها روابط قدرت و سلطه در زبان، گفتار، متن، زمینۀ متن و گفتمان پنهان می شوند. هدف این روش شناسی، تحلیل روابط آشکار و پنهان قدرت، کنترل و سلطه ای است که در ساحت زبان متجلّی می شوند. خلاصه این که ، تحلیل گفتمان انتقادی درصدد نشان دادن روابط، درهم پیچیدگی و وابستگی متقابلی است که میان زبان و جامعه برقرار است. به بیان دیگر «تحلیل گفتمان انتقادی نوعی پژوهش مبتنی بر تحلیل گفتمان است که در قدم اوّل به مطالعۀ این موضوع می پردازد که چگونه سوء قدرت اجتماعی، سلطه و نابرابری از طریق متن و گفتار در زمینۀ متنِ اجتماعی و سیاسی به کار گرفته شده، بازتولید می شود و یا در برابر آن مقاومت می گردد. تحلیل گفتمان انتقادی از طریق چنین شیوۀ پژوهش دگراندیشانه ای است که موضع صریحی اتّخاذ کرده و بر همین اساس درصدد فهم، توصیف و در نهایت مقاومت در برابر نابرابریهای اجتماعی است» (ایران و چالش تنوّع، ص54). آنچه در این روش شناسی حائز اهمیّت است، ماهیّت عملکرد چندرشته ای و میان رشته ای آن است. این روش شناسی ویژه اکنون در طیف گسترده ای از رشته های دانشگاهی همچون جامعه شناسی، مردم شناسی، آموزش، روان شناسی، زبان شناسی و ... به کار گرفته می شود (همان).

تحليل گفتمان انتقادی شاخة علمي بين رشته ای در زبان شناسي است كه كاركرد زبان را در جامعه و سياست بررسی می كند در اين راستا، تحليل گفتمان انتقادی زبان را به عنوان عملی اجتماعی در ارتباط با ايدئولوژی، قدرت، تاريخ و جامعه در سطح متن، اعم از گفتاري و نوشتاری مورد مطالعه قرار می دهد (تحليل گفتمان انتقادی، مقدّمه، ص ده).

ديويد كريستال رويكرد تحليل گفتمان انتقادی را چنين تعريف مي كند: «رويكردي به تجزيه و تحليل زبان، كه هدف آن آشكارسازی روابط قدرت پنهان و فرايندهای ايدئولوژيكي در زبان شناسي است. اين رويكرد، مخصوصاً در تجزيه و تحليل زبان شناسی انتقادي، به تجزيه و تحليل متون در ارتباط با بافت اجتماعي اي كه اين متون در بستر آنها به وجود آمده اند و در همان بافت بايد تفسير شوند، مي پردازد» (همان، ص 11).

تحليل گفتمان انتقادي يك نوع تحليل گفتمان است كه نحوة استفادة غير مشروع از قدرت جمعي، سلطه، عدم مساوات را بررسي مي كند كه اين سوء استفاده از طريق نوشتار و گفتار در بافت اجتماعي و سياسي خاصّي صورت مي گيرد و ممكن است، در برابر آن ايستادگي شود (گفتمان شناسي رايج و انتقادي، ص4).

اين كه چگونه روابط اجتماعي، هويّت، دانش و قدرت از طريق متون نوشتاري و گفتاري ايجاد مي شوند و يا اين كه چگونه مؤسّسات و نهادهاي اجتماعي چون كودكستان، مدرسه و دانشگاه به وسيلة و از طريق گفتمان شكل گرفته اند و مي گيرند، از مباحث اصلي تحليل گفتمان انتقادي به شمار مي آيند.

از اين رو تحليل گفتمان انتقادي بر آن است تا سازوكارهاي عدم مساوات اجتماعي نهفته در لايه هاي زيرين گفتمان را كشف كند، نشان دهد و آگاهي لازم و كافي و روشن براي افراد جامعة مورد نظر را فراهم آورد تا در نهايت در مقابل عدم مساوات اجتماعي مقاومت لازم از طريق گفتمان مناسب ايجاد كند. و نيز با فراهم آوردن زمينه و سازوكار توزيع عادلانة بهره گيري مطلوب از ساختارهاي گفتمان مدار Discoursive structures توسّط آحاد افراد، جامعه در جهت تحقّق عدالت اجتماعي گامهايي برداشته شود (گفتمان شناسي رايج و انتقادي، ص 4). از آن جا که نظامهای حکومتی پهلوی و حاکمیّت اسلامی ایران اساساً بر پایۀ نژادپرستی فارسگرا بنا شده اند عدم تساوی بین انسان فارس زبان و انسانهای تورک، عرب، تورکمن، بلوچ، لر، کرد و دیگر انسانهایی که در کشور ایران زندگی می کنند؛ یعنی نژادپرستی همه جانبه ویژگی اساسی این نظامهاست پس با روش تحلیل گفتمان انتقادی می توان ساز و کار این عدم مساوات اجتماعی- فرهنگی - اقتصادی و سیاسی بین هژمونی حاکم فارس و ملّتهای تخت ستم را بررسی و به ملّتهای مظلوم زندانی در ایران بیداری و بینش بخشید.

در تحليل گفتمان انتقادي تأكيد مي شود كه اساساً هيچ دانشي فارغ از بار ارزشي نيست و عينيّت مورد نظر را ندارد. هر گونه فرضيّه سازي، توصيف و توصية علمي و حتّي سازوكارِ خود تحليل گفتمان نيز خواه ناخواه در بستر و بافت خاصّ اجتماعي- سياسي متبلور مي شود (گفتمان شناسي رايج و انتقادي، صص4-5).

به طور اخصّ، توجّه تحليل گفتمان انتقادي به سازوكارهايي معطوف است كه ساختارهاي گفتمان مدار رابط بين قدرت و سلطه را در جامعه تحقّق مي بخشند؛ تأييد مي كنند؛ مشروعيّت مي دهند و يا به چالش مي كشند. از اين رو عامل قدرت، آن هم قدرت جمعي Social power يكي از مسائل اصلي در تحليل گفتمان انتقادي است. قدرت جمعي بر حسب ميزان كنترل Control تعريف مي شود؛ يعني گروهي بيشتر قدرت دارد كه بتواند رفتار و فكر گروه ديگر را بيشتر كنترل كند. كنترل هم بر حسب ميزان دسترسي Access به بهره گيري از اطّلاعات و عوامل و بافت مربوط به اطّلاعات محاسبه مي شود. كسي كه بيشتر به اطّلاعات دسترسي داشته باشد، بيشتر مي تواند ديگران را كنترل كند. علم، قدرت و دانایی، توانایی است «توانا بُوَد هر كه دانا بُوَد» (گفتمان شناسي رايج و انتقادي، ص5).

مفاهيم مورد بحث در تحليل گفتمان انتقادي عبارتند از : «سلطه» Dominance، «هژموني» Hegemony، «ايدئولوژي» يا ديدگاههاي فكري- اجتماعي Ideology، «طبقه» Class، «جنسيّت» Gender، «نژاد» Race، «تبعيض» Discrimination، «منافع» Interests، «بازتوليد» Reproduction، «نهادها» Institution، «ساختار اجتماعي» Sosial structures، «نظم اجتماعي» Sosial order، «قدرت» power، و غيره (همان).

حوزه هاي تحليل گفتمان انتقادي را مي توان به شرح زير خلاصه كرد:

1- تحليل انتقادي به مشكلات اجتماعي مي پردازد. 2- روابط قدرت گفتمان دار هستند. 3- گفتمان نوعي رفتار اجتماعي محسوب مي شود. 4- گفتمان هم تفسيري است هم توصيفي. 5- گفتمان عمل ايدئولوژيك انجام مي دهد. 6- گفتمان پديده اي تاريخي است. 7- گفتمان جامعه و فرهنگ را مي سازد. 8- رابطة بين متن و جامعه مستقيم نيست (همان).

در تحليل گفتمان انتقادي، قدرت جمعي Social power بر حسب ميزان كنترل Control تعريف مي شود؛ يعني هر گروهي بتواند رفتار و فكر گروه ديگر را بيشتر كنترل كند، قدرت بيشتري دارد. و كسي بيشتر مي تواند فكر و رفتار ديگران را كنترل كند كه به اطّلاعات بيشتري دسترسي داشته باشد. مثلاً استادان دانشگاه بر گفتمان علمي، روزنامه نگاران بر گفتمان وسايل ارتباط جمعي، وكلا بر گفتمان حقوقي و غيره كنترل بيشتري دارند و از اين جهت صاحب قدرت بيشتري هستند. حال اگر از اين قدرت سوء استفاده شود، سلطة گروهي بر گروه ديگر صورت خواهدگرفت (تحليل گفتمان انتقادي، ص5).

سلطه عبارت است از سوء استفاده Abuse و بهره گيري غير مشروع از كنترل بر گفتمانهاي خاص به منظور كنترل رفتار و عقايد ديگران به نفع گروههاي مسلّط و بر خلاف منافع ديگران. سوء استفاده در اين جا به معني عمل كردن بر خلاف هنجارهاي Norms مورد قبول جامعه، قوانين و توافقها و اصول حقوق بشر مي باشد (گفتمان شناسي رايج و انتقادي، ص5).

قدرت بر حسب نوع منبعِ آن انواع مختلف دارد: قدرت قهريّة ارتش بر ادوات جنگي و قدرت ثروتمندان بر اساس پول مي باشد. از طرفي قدرت اولاء نسبت به فرزندان، دانشمندان، روزنامه نگاران، صاحبان حرفه و فن و غيره مبتني بر دانش و شيخوخيّت آنهاست. البتّه قدرت به ندرت صورت مطلق دارد. يك گروه ممكن است از جنبه هاي خاص بر گروه ديگر سلطه داشته باشد و از جنبة ديگر خود تحت سلطة گروه ديگر باشد. گروههاي تحت سلطه نيز ممكن است عمل سلطه مورد نظر را «طبيعي» فرض كنند و آن را با طيب خاطر بپذيرند و يا اين كه اصلاً ندانند كه تحت سلطه هستند و يا اين كه بدانند و در مقابل آن ايستادگي كنند.

ممكن است، و در بسياري موارد هم همين طور است (مثل کشور ایران که اکثر مصوّبات مجلس و بخشنامه های دولتی و سایر موارد به نفع عنصر فارس، مناطق و شهرهای فارس نشین، زبان و تاریخ و فرهنگ جعلی فارسی و برای ادامه سلطه و هژمونی عنصر فارس طرّاحی و اجرا می شوند). سياستها و نظرات و اهداف گروهِ مسلّط به صورت قانون، لايحه ها، مصوّبات، شيوه نامه ها، بخشنامه ها، هنجارها، عادات جمعي، اجماع و اتّفاق نظرِ عمومي عرضه و تثبيت شود (تحليل گفتمان انتقادي، ص5). قدرتي كه از طريق راهكارهاي عوامل بالا ( چون قانون، هنجار، رضايت عمومي، عقل سليم و غيره)، كه در ظاهر مشروع نيز به نظر مي رسد، اعمال مي شود، صورت هژموني دارد: نژادپرستي، اختلاف طبقاتي، جنسيّت گرايي (مثلاً تفوّق مرد بر زن)، نمونه هاي بارز هژموني هستند. تأكيد بر اين نكته لازم است كه قدرت در اين جا به معني قدرت جمعي و گروهي است نه فردي. ممكن است فرد خاصّي از گروهِ تحتِ سلطه، قدرت بيشتري از فرد ديگر در گروهِ مسلّط داشته باشد[i] (گفتمان شناسي رايج و انتقادي، ص 6). در ایران و در سدۀ اخیر کارکرد عنصر قدرت بدین صورت است که تمام نیروهای نظامی، اطّلاعاتی و انتظامی به ظاهر برای ایجاد نظم و امنیّت کشور، حفظ تمامیّت ارضی و امثالهم ولی در اصل برای کنترل تمام افکار و اندیشه ها و نیروهای حق طلب و ادامۀ هژمونی و سلطۀ نژادپرستانۀ عنصر قومی و نژادی برتر فارس عمل می کنند.

گفتمان Discourse به طور كلّي به ساخت يا بافت زبان در مراحل بالاتر از جمله اطلاق مي شود. لذا تجزيه و تحليل گفتماني ساخت و بافت بند، مقاله، داستان، گفت و گو، آگهي، دعوتنامه، سر مقاله قانون، لايحه ها، مصوّبات، شيوه نامه ها، بخشنامه ها، اصول قانون اساسي، بخشنامه و حتّي قالبهاي شعري رباعي، قصيده و امثالهم را مورد ساخت شكني و بررسي و توصيف قرار مي هد (گفتمان شناسي رايج و انتقادي، صص 51-52).

در تحليل گفتمان، گفتار و كنش دو روي يك سكّه هستند. در يك روي سكّه گفتار Speech و در روي ديگر كنش Act هست. به تعبير ديگر معناي گفتار عبارت است از عمل يا نقشي كه با گفتار ملازمت دارد. گفتار و كنش را نمي توان از هم جدا كرد. هر عملي تحت شرايط اجتماعيِ خاصّي صورت مي گيرد. پس تغيير گفتار نيز تابع شرايط خاص اجتماعي است كه در چارچوب آن عرضه شده است (همان، ص3).

در این جا باید خاطرنشان کنیم که هژمونی فارس زبان حاکم بر ایران از تمام شیوه هایی که در بالا برشمردیم برای مغزشویی افراد تمام ملل ساکن در ایران در سدۀ اخیر سوء استفاده کرده و با وضع اصطلاح مضحک «ملت ایران» در برقراری سلطه و اعمال قدرت نامشروع و پروردن گروههای موسوم به مانقورت از خود افراد ملل ایران به ویژه ملت تورک آزربایجان در جهت ایجاد خفقان و سرکوب هرگونه ندای عدالت خواهانه و آزادی خواهانه در احقاق حقوق انسانی ملل ایران بهره برده است.

نظريّة پسااستعمارگرايي


[i] - برای مثال «رضا پهلوی» فرزند محمّدرضا پهلوی نژادپرست ضدّ تورکِ قاتلِ آزربایجانیها که کعبۀ آمال و تنها امید نژادپرستان سلطنت طلب خارج نشین ایران است و پدرش محمّدرضا در جریان سرکوب حکومت کلّی آزربایجان به رهبری پیشه وری در سال 1325ه.ش 1946م. 75000 تن از نخبگان تورک آزربایجان را با شدّت و قساوت بی نظیری نسل­ کشی نمود و جامعۀ آزربایجانی را به وضع موحش بی سوادی مطلق و چوپانی قرون وسطایی درآورد، در مصاحبه اش با صدای آمریکا از «بودن بازار تهران در دست سرمایه داران تورک تبریزی» به عنوان مثالی برای این موضوع که «ایران قر قیزیل قلم آذر Qizil Qelem...

ما را در سایت قیزیل قلم آذر Qizil Qelem دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mrbkarimia بازدید : 78 تاريخ : دوشنبه 28 فروردين 1402 ساعت: 17:06