جغرافيايِ
تاریخی شمال
آذربایجان و قفقاز بر پایه منابع عصر صفوي
( 851-907ق/1455-1501م.)
دکتر شهرام پناهي خياوي[1]
چکیده
وقایعنگاران عصر صفوی در خلال نیمه دوم قرن نهم الی دهم هجری/ پانزدهم تا شانزدهم میلادی، اقدامات نظامی مشایخ متأخر خاندان صفوی در نواحی آذربایجانِشمالی و برخی مناطق قفقاز را به ثبت رساندهاند. در بدو امر، هدف اصلی گزارشات، توجیح رویکرد دینی مشایخ مذکور در مواجه با مناطق غیرمسلماننشین در فراسوی مرزهای آذربایجان بوده است، معذالک به اتکاء همین اطلاعات، نمونههایی هر چند مجمل از مسائل مرتبط با مردمشناسی و جغرافیایتاریخی نواحیِ یاد شده به دست میآید. با این وصف، سؤال هرچند ساده پژوهش حاضر، عبارتست از اینکه: اظهارات مورخان صفوی، چه مباحثی را در حوزه جغرافیایِسیاسی و انسانی شمالِ آذربایجان و قفقاز معلوم میدارد؟ پرسش یاد شده ما را به این فرضیه رهنمون می سازد که: عامل جغرافیایی، نقشی تاثیرگذار بر حوادث تاریخی آن دوران داشته و به تبع اقدامها و چالشهای پیشروی مشایخ صفوی، مسالکِ مورد نظر آنان در آذربایجان و قفقاز، محل کنجکاوی و مداقه تیزبینانه مورخان قرار گرفته است. روش تحقیق حاضر، بر پایه تبیینهای روایی و علی بوده و دادهها نیز بر اساس منابع عصر صفوی و پژوهشهای متعارفِ جدید جمعآوری شده است. امّا، یافته اصلی تحقیق، بیانگر دو نکته اساسی است: اولاً؛ اطلاعات ارائه شده با ویژگیهای کنونی شمالِ آذربایجان و قفقاز همخوانی قابل قبولی دارد. ثانیاً؛ از نقطهنظر مورخان مذکور، توزیعِ جغرافیایی مناطق صرفاً به دلیل معرفی نقشهای مواصلاتی آن حائز اهمیت بوده و لذا، این دانستنیها تنها بخش کوچکی از مجهولات ما نسبت به آن دوران را پاسخ میدهد.
کلید واژگان:
جغرافیای تاریخی، آذربایجان، قفقاز، فرهنگعامه، مشایخ صفوی.
مقدمه
جنبش مبارزاتی مشایخ صفوی که بذر آن را شیخ صفیالدین اردبیلی (735-650ق/1334-1252م) در آذربایجان پراکند به موازاتِ تحول در طریقت صفوی، به پیدایش و گسترش برخی اقدامات نظامی و تغییرات سیاسی و ایدئولوژیکی طی قرن هشتم تا دهم هجری/چهاردهم تا شانزدهم میلادی انجامید و به فرجام، در قالب یک حکومت شیعی به سال 907ق/1501م در تبریز تجلی پیدا کرد. در میانههای این گذار تاریخی، یعنی از نیمه دوم قرن نهم هجری/پانزدهم میلادی، آذربایجان به کانون مداوم کشمکشهایِ سیاسی و لشگری میان حکومتهای قرهقویونلو، آققویونلو و صفویان (با انگیزه کسب اقتدار و حکومت در این خطه) تبدیل گشت؛ اینکه شیوخ متأخر صفوی (جنید، حیدر و اسماعیل میرزا)، طی سالهایِ 907-851ق/1501-1447م میکوشیدند تا با استیلا و یکپارچه نگهداشتن مرزهای آذربایجان تا ناحیه دربند در قفقازجنوبی، وارد کارزارهای نظامی سختی شوند، این امر به لحاظ نتایج تاریخی آموزنده است و خود بحث مستوفایی را در این زمینه میطلبد، امّا تکاپوهای فزاینده صفویان جهت سیطره به مرز و بوم قفقاز (خارج از ثغور آذربایجان) که با مقاصد متفاوتی صورت میپذیرفت، تاریخنویسان صفوی را برآن داشت تا به نمایش ارزش فداکاریهای شیوخ صفوی در مناطق غیرمسلماننشین و ایمن ساختن سرزمینهای اسلامی از مهاجمان مسیحی بپردازند و در این میان ، در تأمل به حوادثِ متواتر نقل شده در مآخذ آن دوران، میتوان برخی اطلاعات محدود ولی جالب توجه در وفاق با جغرافیایتاریخی شمالِ آذربایجان و قفقاز را ملاحظه کرد.
ارزش دادههای مأخوذه، این کاستی را به ما یادآوری میکند که دانستههای جغرافیایی ما طی ادوار اشاره شده از قلمرو قفقاز در منابع اسلامی ناچیز است، چراکه اکثر نواحی قفقاز تا سدههای میانی (تاریخ اسلام) در زمره ممالک اسلامی به شمار نمیآمدند و لذا، جغرافینویسان مسلمان ضرورتی در توجه بدان مناطق نمیدیدهاند و لزوماً، همین امر به تنهایی برخی دلایل کمبود منابع کتبی را توجیه میکند.
با توجه به اهمیت گفته شده، مقاله حاضر ضمن تفحصِ منابع مکتوب عصر صفوی، به طرح این مسأله میپردازد که: «گزارشهای وقایعنگاران، مبینِ کدام جلوهگاههای جغرافیایی (بر مبنای مناطق مورد منازعه بین گروههای سیاسی و نظامی) از مناطق شمالی آذربایجان و حوزه قفقاز است؟ و با این فرض که: مسالکِ مورد توجه مورخان، بیانگر مناطقِ نفوذ و راهبردی جنگسالاران صفوی است که برای آنها از نظر سیاسی ـ اقتصادی، نظامی و مذهبی اهمیت فراوان داشت و از سوی دیگر، بیانگر تعاملات قدرت، فرهنگ و محیط جغرافیایی است که طی آن اقدامات نظامی تنها بخشی از انواع تعارضات، تکامل و آمیزشها در تحولات تاریخی میباشد.
همچنین، به باور ما هدف اصلی گزارشات، حولِ تعیین آن دسته از قلمروهایی است که استراتژیهایِ نظامی صفویان را شکل میدهند و البته، در همین شرایط نیز، با توجه به کمبود اطلاعات از پیش موجود، امکان شگرفی فراهم میگردد که تا موشکافانه و با کنجکاوی هرچه تمام به بحث پیرامون «جغرافیای تاریخی شمال آذربایجان و قفقاز» بپردازیم.
گزارشات مورخان صفوی از جغرافیایِ آذربایجان و قفقاز
از مشخصههای سالهای 907-851ق/1501-1447م، در تاریخنگاری عصر صفویه، شرح عملیات نظامیِ شبهنظامیان صفوی در آذربایجان شمالی و برخی از مناطقِ «قفقاز»[2] میباشد که در عینحال، خود عنصری تعیینکننده در موفقیت آنان در کسب حکومت به شمار میآید. آنان برای نیل به چنین توفیقِ سترگی، به واژههای پرآوازه مقدس اسلامی به نام «غزا» و «جهاد» علیه متجاوزان به سرزمینهای اسلامی متوسل شدند؛ چون هم مشروعیتِ دینی داشت و هم مقبولیتِ اجتماعی به ارمغان میآورد.
از طرفی، به نظر میرسد این اقدامات ـ از لحاظ ضرورتهای حوزه جغرافیایتاریخی ـ در مرزهای پهناور آذربایجان، بخشی از اهداف مربوط به رهاسازی از یک تعارضِ تاریخی بلندمدت در نتیجه حملات بیگانگان در این خطه بوده باشد. در این باره، ادبیاتِ سیاسی مورخان صفوی، مشحون از انواع دلواپسیها ناشی از تعرضِ دو گروه متجاسر به خاک آذربایجان، یعنی «نصرانی»ها و «کافران»[3] است. در اغلب موارد، منظور از نصرانی، ارامنه مسیحی کمشمار و کاملاً متشتت در برخی نقاط قفقازجنوبی، به همراه مسیحیان گرجی نسبتاً پرشمار واقع در گرجستان کنونی میباشد و کافران نیز، «چِرکِس»ها* در نواحی مرزیِ قفقازجنوبی و شمالی معرفی میگردند که معمولاً با بدگمانی بیاندازهای در مورد خطرات از جانبِ آنان یاد شده است.
بدواً، لازم به ذکر است که در تاریخ با اسامی و توصیفات متعددی در خصوص چرکسها مواجه هستیم و بالطبع، منظور ما صرفاً آن بخش از چرکسهای تاریخی[4] را مد نظر دارد که در ملاحظات منابع صفوی به میان آمدهاند، یعنی جوامع منسوب به قوم «آدیغه (= آدیگه)» که وجهتسمیهیشان از «کَرکَتی»، (نام یکی از همین قبایل) مشتق شده است. (آکینر، 1366، 83-282). همچنین، مقصود ما معرفی آن دسته از چرکسهایی است که از لحاظ جغرافیایی در شمالِغربی قفقاز؛ از سمتِ مغرب به دریای سیاه، از جنوب به گرجستان، از جنوبِشرقی به سرزمین ترکانِ تاتار محدود بودهاند. (پارسادوست، 1375، 167و Skutsch,2013,657). گروه ساکن در آن حدود، در تعاملات به همپیچیده قومیِ پس از قرن نهم هجری/پانزدهم میلادی در ارتباط با ترکان پر نفوسِ قفقازِشمالی، خاصه «قرهچای»ها** به صورتی دلخواه فرهنگ و زبان ترکی و به تبعِ آن اسلام را پذیرفتند. (آکینر، 1366، 247و 288) معالوصف، مآخذ صفوی به ما میگویند که در ایام یاد شده بین طوایف چرکس گرایشی درخور به اسلام یا مسیحیت وجود نداشته است و لذا، آنان را به کمال جماعتی شوریده راه و مرتد میدانستهاند. برای نمونه، میرزا محمد یوسف قزوینی اصفهانی (تاریخنگار و شاعر سده یازدهم هجری/هفدهم میلادی) در کتابِ «خلدبرین»[5] با لحنی بددلانه، اصرار دارد که مردمان چرکس به کلی «از حلیه ایمان عاری بوده[اند]» (واله اصفهانی، 1372، 54) و همین اندک به ما نشان میدهد که قزوینی میکوشیده تا مواجهه صفویان با آنها را بر حق نشان دهد. و یا همکاران دیگر او نیز عنوان میکنند که شیوخ صفوی در شهرت اقلیم چرکسها به دیار بدکیشان و اینکه اولین ثغور مواجهه با این قوم در قفقازِشمالی با عنوان «دارالاکفر ـ دارالحرب» (باکیخانوف، 1383، 77) مشخص میگردید، «دفع کافران چرکس» را هدف اصلی اقدامات متواتر جنگی خود در قفقاز میدانستهاند. (جُنابدی، ورق عکسی 149 ب).
با این حال، به خوبی میدانیم که پافشاری مورخان در بدآیین[6] شناساندن چرکسها، سازگاری چندانی با سیرتحول دینی[7] در میان آنان ندارد؛ علاوه بر مراوده چرکسان با ترکان قفقازشمالی (اندکی قبل از قرن دهم هجری/شانزدهم میلادی) که به مسلمان شدن جمعیتِ متراکمی از آنان انجامید، در تداوم ادوار، روابطشان با ترکان عثمانی اسلام را در میانشان تعمیق بخشید و لذا، بعید به نظر میرسد که وقایعنگارانِ صفوی در فاصله قرن دهم الی دوازدهم هجری، تماماً نسبت به مسائل مذکور بیاطلاع بوده باشند، ولی شاید بدگمانی آنها ناشی از این واقعیت بوده که چرکسان به جای مذهب شیعه، تحت تأثیر ترکان عثمانی، مذهبِ «سنی حنفی» را برای خود برگزیدهاند و این نشان میدهد که حملات صفویان بدان نقاط تأثیری در تغییر اعتقاداتشان بنا به آنچه که خود از آن متوقع بودهاند، نداشته است و البته، همین موضوع چارچوب معتبری را برای مشایخ غازیمسلک فراهم میساخته تا ذیلِ اشاعه دین به جنگهای پی درپی علیه آنان مبادرت ورزند.
گفتنی است، صفویان در محاربه با چرکسها، مستحضر به حمایت یکی از پشتیوانان قفقازی خود به نامِ «طبرسرانی»ها (Tabarsarani) بودند؛ مردمانی سبزهرو، با صورتهایی باریک، اندامی سترگ و دلیر (Minahan,2000,270) و به غایت چالاک و بلواطلب که جملگی، با انگیزههای ماجراجویانه شیوخ صفوی هماهنگی داشت. بالاختصار، طبرسرانیها، گاهاً به شکل گروهی از قبایل متحدالشکل، شاملِ «لزگین»*، «آتولس»** و «روتولس»ها*** معرفی شدهاند. زبانشان، در زمره خانواده «لزگی ـ سامور (سامورین)»**** در گروه جنوبی زبانهایِ قفقازی[8] قرار دارد و سرزمین کنونییشان، واقع در کوهپایههای جمهوری خودمختار داغستان، یعنی جنوبِشرق قفقاز در سواحل دریای خزر در مرز جمهوری آذربایجان و روسیه کنونی میباشد (باکیخانوف، 24،1383) و بدیننهج، همجواریِ طبرسران با ایالت آذربایجان، در منتهیالیه شمالِ ولایت شروان در غربِ دربند،[9] آنها را به متحدانی استراتژیک برای صفویان بدل نموده بود.
گفتنی است که موانست و اسلامپذیری طبرسرانیها که با رواج زبان ترکی بین آنان همراه بود، در محدوده زمانی قرن اول لغایت دهم هجری،[10] یعنی از زمان گسترش فتوحات اعراب تا حاکمیت ترکان اعم از سلاجقه، ایلخانان آلتین اورادا، قرهقویونلوها، آققویونلوها و در نهایت ترکان عثمانی در مرز و بوم قفقاز قابلِ تشخیص است (آکینر، 91،1366 و Minahan, ibid) و با وجود آنکه آنها شافعیمذهب از مذاهب اهل سنت بودند، این امر مانع از همکاری صفویان با آنها نگردید، چراکه که گروه متفق مشترکاً میتوانستند علیه مسیحیان و رقبای محلی[11] خود در قفقاز وارد عمل شوند.
معذالک، همکاری طبرسرانیها، واکنشهایی را میان مخالفان و موافقان صفوی برانگیخت: برای قیاس، فضلالله بن روزبهان خنجی در اواسط قرن نهم هجری/پانزدهم میلادی، با کلامی آکنده از نیش و کنایه میگوید: این معاونتِ فتنهگرانه معرفِ آن است که طبرسرانیها «اغوا و اغرا» شدگانی در خدمت مقاصد مشایخ حیلهگر صفوی در قفقاز هستند. (خنجی، ورق عکسی 137ب) و برخلاف آن، اسکندر بیگ ترکمان (مورخ و ادیب قرن دهم و یازدهم هجری/شانزدهم و هفدهم میلادی) آنان را از خدمتگزاران جانبرکف «مشایخ ارجمند» دانسته و با لفظ دوستانهای به سادگی میگوید که «همیشه هواخواه این سلسلهعلیه بودهاند» (ترکمان منشی، 1364، 18). با اینحال، هیچیک از دو مورخ یاد شده، شرحی از جغرافیایِ طبرسران ارائه نمیدهند، ولی توضیحات بعدییشان به شکلی رمزآلود ما را با ضرورتهایی آشنا میسازد که فوراً در پی توصیف خطه دربند (دمیرقاپی) آمده است، به این معنی که دربند یک گذرگاه استثنایی جهتِ نفوذ به قفقازشمالی با مسیرهایی صعبالعبور بود که در این راه پر پیچ و خم، طبرسرانیها به عنوانِ عامل تسهیلکننده این ارتباط (برای صفویان) در کنارههایِ غربی دربند، نقش اساسی را داشتند.
در کل، رشته کوههای بزرگ قفقاز، فاصله دریای خزر و سیاه را چنان در برگرفته است که جز چند معبر شاق از جمله دمیرقاپی و داریول (به ترکی، یعنی گذرگاه باریک)، هیچ شاهراه ارتباطی دیگری بین قفقازجنوبی با قفقازشمالی و اراضی ماوراء آن ندارد. (رئیسنیا، 1380، 5 ) در این میان، نظامیان صفوی برای دسترسی به سرزمین چرکسها اضطراراً میبایست از دربند میگذشتند که در درون آخرین پایانههایِ کرانه شمالِ آذربایجان قرار داشت. این راه در طول ساحلِ غربی دریای خزر امتداد داشت و استحکامات آن به همت ترکان آن دیار بنا شده بود. جاذب آنکه در این عبورگاه، کوه آنچنان به ساحل نزدیک میشود که فقط از معبر تنگی تردد در آن میسر است و به دلیل ویژگی غیرقابلِ نفوذش در تاریخ با القابی چون: «دمیرقاپی»؛ به ترکی، یعنی دروازه آهنین (هینتس، 1362، 97) و «دروازه قیامت» (باکیخانوف، 1383، 105) مشهور بوده است که مبین نوعی ایهام سیاسی در هجوم ناموفق مهاجمان به دربند میباشد. برای نمونه، اسکندر بیگ درباره استواری دربند با بیانی مشحون از خیرگی و اعجاب مینویسد:
«... و آن شهریست از بلاد معموره جهان بابالابواب مشهور و قلعهاش حصنی است. سپهر اساس مانند سد سکندر و به متانت و استحکام معروف و برالسنه و افواه مذکور...». (ترکمان منشی،1364، 19).
افزون بر آن، «سفرنامههای ونیزیان»[12] که در قرن نهم و دهم هجری/پانزدهم و شانزدهم میلادی) به کتابت درآمده، اطلاعات کم و بیشی درباره دربند به دست میدهد. یکی از این گزارشات برانگیزاننده به ما میگوید که یورشگرانِ به مرز و بومِ چرکسها میبایست از دمیرقاپی عبور نمایند؛ منطقهای که مردمی صبور و بیباک داشته و ساکنانش، عمدهتاً به ترکی (ترکی آذربایجانی) سخن میگویند. (سفرنامههای ونیزیان، 1349، 402) از طرفی، نکته مهمتر این گزارش در آن است که دربند جزو آخرین ناحیه شمالی ایالتِ آذربایجان (تحت کنترل صفویان)، یعنی نقطه ترخیص این جغرافیا به سوی قفقازشمالی معرفی میگردد. (همان). از این زاویه و با بررسی دیگر منابع موثق تاریخی، امروزه تا حد قابل قبولی مطمئن هستیم که آذربایجان به عنوان یک واحد جغرافیایی، قومی و فرهنگی به هم پیوسته از دربند قفقاز تا تمام استانهای آذربایجان کنونی ایران و در مواقعی تا نواحی مرکزی کشور (ساوه و ارک کنونی) را شامل میشده است، گرچه از قرن نوزدهم میلادی به بعد، مرتباً در ثغور و اسامی جغرافیای تاریخی یاد شده تغییراتی رخ داده[13]، معذالک اکثر مردم این پخشارِ جغرافیایی گسترده همچنان به ترکی سخن میگویند که از لحاظ مردمشناسی فرهنگی واجد اهمیت فراوان است.
امّا، از نقطه نظر منابع تاریخی در مییابیم که تکالیفِ مشایخ صفوی در تأمینِ امنیت آذربایجان برایشان از هر امر دیگری مقدم میباشد و از جمله ناامنیها همواره از جانب شمالِغربی از رفتارهای غیرعادی مسیحیان گرجستان* و مناطق پیرامون بر این خطه تحمیل میشده است. در اینجا، در ابتدا تصریح میکنیم که اهمیت گرجستان در قفقازجنوبی برای صفویان و عثمانیها در چارچوب منطقهای؛ راهبرد نظامی و سیاست ژئواستراتژیکی قابل ارزیابی است. تاریخ گرجستان از زمان پادشاهی ایبری** (302ق.م الی 580م) تا حملات مغولان در 1326م، به دو دوره مجزا تقسیم میشود: دوره اول؛ از زمان باستان تا حضور اسلام در قفقاز جنوبی مشحون از موضوعات تاریخ سیاسی آن قلمرو میباشد. در دوره دوم؛ پس از قرن هشتم هجری/چهاردهم میلادی، به تناوب و با انگیزههای مختلف تیموریان، ترکان عثمانی و صفوی و روسها به قلمرو آنان یورش برده و سرزمین آنان را به انقیاد خود درآوردند. برای نمونه، در قرن دهم و یازدهم هجری/شانزدهم و هفدهم میلادی، صفویان 23 بار بدان منطقه حمله کردند و در حالیکه عثمانیها بر غرب گرجستان مسلط بودند، صفویان سعی داشتند شرق آن خطه را به کنترل خود درآورند.[14] معالوصف، نیم قرن پیش از توسعهطلبیهای ارضی حکومت صفویان (1134-907ق/1722-1501م)، مشایخ صفوی به جد میکوشیدند تا از نیمه دوم قرن نهم هجری/پانزدهم میلادی به قلمرو گرجستان نفوذ نمایند.
در آن روزگار همچون ایام حاضر، گرجستان با مرکزیت تفلیس،*** از ناحیه شمالِغربی همسایه آذربایجان بود و مرزهای آن از شمال قرهباغ در آذربایجان تا ساحل دریای سیاه امتداد داشت.[15] تفلیس شهری راهبردی و فریبنده برای فاتحان قفقازجنوبی به شمار میرفت و برخلاف مشکلات ارضی که در رخنه به قفقازشمالی وجود داشت، از جانب آذربایجان «گذرگاهی که از شهر گنجه میگذشت» (بارتلد، 1377، 382) امکان دسترسی راحتتر به آن شهر را فراهم میساخت. این گذرگاه طبیعی بخشی از راهی بود که از شهر «بردعه یا بردع»* در مرکز آذربایجانِشمالی (جنوبیترین نقطه قفقاز) منشعب میشد و مرکز جدایی راههای تجاری بود که همواره مسلمان به کار میگرفتند (همان).
جدای از ارتباط جغرافیایی گفته شده، مجاورت مسلمانان و مسیحیان، هموراه با تنشهای ناشی از رقابتهای سرزمینی و دینی در هم آمیخته بود و بالطبع همین مسئله، انگیزه سازگاری را فراهم میسازد تا دلیل توجه صفویان به گرجستان را درک کنیم. در این باره، کتابِ تاریخ عالم آرای عباسی، توجه ما را به فرصتطلبی مسیحیان جلب کرده و میگوید که طبق عادت معمول گرجیها همواره با مشاهده هرگونه ضعف حکومتمرکزی در آذربایجان، مجالِ اشغالِ مناطق اسلامی را مساعد دیده و بنای هرج و مرج و غارت در این خطه میگذاشتند:
«... اکثر اوقات که ولات آنجا را استقلال و اقتداری نبود کفره کرج[16] لشگر حواشی آن ملک کشیده متعرض مسلمانان میشدهاند.» (ترکمان منشی، 1364، 67).
مطالعه دیگر مآخد تاریخی (قرن نهم و دهم هجری/پانزدهم و شانزدهم میلادی)، ما را با نگرانیهای مشابهی آشنا میسازد و هم اینکه اقدامات مشایخ صفوی و دیگر غازیان مسلمان علیه گرجیها[17] نوعی مبارزه شجاعانه برای صیانت سرزمینهای اسلامی به شمار میرفته است. برای مثال، روزبهان خنجی (وقایعنگار آققویونلوها ) در شرحِ شمایی کلی از گرجستان مینویسد:
«... مدینه تفلیس از مداین نامی و به اخبار اهل خبرت بنای اسلامیست[18]... درو وافر مسکون کفار کرج محقق فرمود ... همانا بواسطه اختلاف ملوک اسلام در آن بلده طیبه این خبیثان مقام کرده ... و مساجد که معابر اصغیاء ملت نبویست خیط خیول کرده عیسوی گشته و مدت مدید آن بلاد در دست فِساد آن فُسّاد مانده [است]. (خنجی اصفهان، ورق عکسی 173 ب).
همسو با آن، میرزا بیگ جنابادی در کتابِ «روضه الصفویه»[19] متذکر میشود، در شبیخون صفویان به مملکت گرجستان هموراه گرجیانی کیفر داده میشدند[20] که پیشتر سابقه شرارت و فتنهطلبی بیحد و حصری علیه مسلمانانِ آذربایجانی داشتند. (جُنابَدی، ورق عکسی 149 ب). تهیر این که، در این عداوت دو طرفه، تاراج اموال و به اسارت درآوردن اهالی رواج فراوان داشت. برای مثال، شیخ حیدر صفوی (متوفی: 893ق/1488م) پس از اتمام یکی از پیکارهای نظامیاش در قفقاز و در بازگشت به اردبیل «قریب شش هزار برده [اسیر گرجی و چرکسی] ببلاد اسلام رسانید» (خنجی اصفهانی، ورق عکسی 142 ب) و نیز، حسبِ خشنودی سلطان یعقوب بیگ (پادشاه آققویونلو) تعدای از این محبوسان را به عنوان «بندگان درگاه» به سلطان پیشکش کرد. (همان، ورق عکسی 142 ب).
امّا، رزمایش ایدئولوژیکی یاد شده، تنها بخشی از واقعیت است؛ مقوله دیگر، مبین سیاست غایی شیوخ صفوی برای کنترل مناطقی از آذربایجان است. در این باره، منابع اولیه چندی نکتهسنجانه توجه ما را به اهداف صفویان در «تملک شیروان» جلب مینمایند[21] که در اینجا نیز، ارزش توضیحاتشان برای ما آشنایی با آن حوزه جغرافیایی است. در یک گزارش مستثنا، اسکندر بیگ ترکمان با بیانی رمزآلود، مقصود از واقعیتِ نظامیگری صفویان را در راستای تصرفِ «مملکت کثیرالمنفعت شیروان» ارزیابی میکند. (ترکمان منشی، 1364، 63). معذالک، او تنها بحث محدودی را در حوزه روابطِ ارضی با همسایگان پیش میکشد و واضح نمیسازد که تا چه حد این منافع، خود ناظر بر ارزشهای ژئوپلوتیکی، اقتصادی و سابقه تاریخی این منطقه از تاریخ آذربایجان است.
بالاجمال، از لحاظ تاریخی، اولین مرحله تکامل سیاسی شروان* با تأسیس حکومت آلبانیایی قفقاز با مرکزیت «قبله»** درسده چهارم پیش از میلاد و سپس اقوام و حکومتهای ترک در این منطقه قابل شناسایی است. (امیراحمدیان، 1383، 181). پس از اسلام کلیه مناطق آذربایجان، از جمله شروان تحت حکومت خلفای اموی و عباسی قرار گرفت (باکیخانوف، 1383، 82-161). در ادوار بعدی، این ناحیه در ترکیب حکومتهای سلجوقیان، ایلدگزها، خوارزمشاهیان و ایلخانان قرار داشت (همان، 82 و 87). در فاصله قرن هفتم تا تأسیس حکومت صفوی (قرن دهم هجری)، شروان تحت حاکمیت شروانشاهان (سلسله محلی در شروان) و در ارتباط با حکومتهای مستقر در آذربایجان به حیات سیاسی خود ادامه داد و در همین ادوار بود که وضعیت اجتماعی و اقتصادی این قلمرو به صورت خیرهکنندهای شکوفا گردید. (همان، 103 و امیراحمدیان، 1383، 181).
خنجی، متذکر میشود که حکام آققویونلو به خاطر اهمیت سیاسی و شهرت اقتصادی ـ فرهنگی[22] شروان، اصطلاحِ «جلالالسلطنه» را به این منطقه حکومتی وابسته به خود به کار میبردند و در این میان، عباسقلیآقا باکیخانوف مولفِ «گلستان ارم» درباره توزیع جغرافیایی* شروان ـ که قیاساً در تمامی ادوار مختلف نیز، بدیگونه بوده است ـ مینویسد:
«ولایت شیروان از طرف شرق به دریای خزر و از سمت جنوبِغربی به رود کر که آن را از ولایت مغان ... فصل میدهد و از جانبِ شمالغربی به رود قانق و به خط غیر معین از ناحیه ایلیسو و پشتهبلند قفقاز و سلسله جبال که ناحیه کوره و طبرسران را از مملکت غازی قموق و قبطاق امتیاز میبخشد و از آنجا به مجرای رود دروق تا محل اتصال آن به دریای خزر مسدود بود».[23] (باکیخانوف، 1383، 24).
در عین حال، توضیحات سابقالذکر ما را با ارزش حیاتیِ جغرافیای شمالِ آذربایجان آشنا میسازد که ملهم از ارتباط این خطه با سایر نقاط قفقاز میباشد. در این چشمانداز، از میان شهرهای[24] حوزه شروان، «شکی»* نقش سرحدی در پیوستگی با قفقاز شمالی و جنوبی داشت. چنانچه، اسکندر بیگ ترکمان، در شرح مختصری از مسالک آذربایجان، شکی را «شمال رویه شیروان» معرفی میکند (ترکمان منشی، 1364، 19) و تصریح میدارد که ولایت شروان و شکی به گرجستانات اقرب است». (همان، 67) و یا در اظهار نظر دیگری، اذعان میدارد:
«... دو طرف آنبشیروان پیوسته است و یکطرف آن بگرجستانات و طرف دیگر به داغستان و البرزکوه[25] متصل است». (همان، 66-65).
گزارش مذکور، به میزان کافی بسندگی لازم برای تعیین وضعیت سوقالجیشی منطقه را به دست میدهد؛ به این معنی که مشایخ صفوی هنگام جهاد علیه مسیحیان، نخست میبایست از طرف شکی و یا شروان راه خود را برای گرجستان و یا داغستان هموار نمایند. شگفت این که، این تحرکات پی درپی در درون خاک آذربایجان، به ناگه وسوسه تصرف شروان و مواجه با دولت آققویونلو و وابستگان محلی را در خاطر صفویان برانگیخت. طبق انگیزه اخیر، شیخ حیدر صفوی (93-864ق/88-1460م) در یکی از مهیجترین عملیاتهای نظامیاش در قفقاز (893ق/1488م)، بدواً، شکی را پایگاه تدارکاتی در حمله به طوائف گرجی قرار داد، ولی ناگهان در اقدامی صاعقهوار حملات خود را به قصد تسخیر شروان و قلعههای اطراف آن تغییر داد، ولی در نهایت به شکلی فاجعهبار شکست خورده و کشته شد.[26] در ادامه و به طرزی مشابه، فرزند او اسماعیل میرزا (30-907ق/24-1501م) در اولین اقدام برای کسب حاکمیت آذربایجان، در اوایل سال 906ق/1500م به گرجستان یورش برد و پس از انقیاد آن قلمرو بلافاصله به شروان بازگشت و در نزدیکی قلعه گلستان، فرخیسار شروانشاه (متحد آققویونلوها) را شکست داده[27] و در پی آن شهر باکو را نیز متصرف شد. و به فرجام، در جنگ شرور در ناحیه نخجوان در سال 907ق/1501م سپاهیان الوند میرزا فرمانروای آققویولو را درهم شکست و با این اتفاق، کنترل قاطع سرزمین آذربایجان به دست او افتاد و با تاجگذاری که آغاز این سال در تبریز انجام داد، سلسله حکومتی صفویان را تأسیس نمود.[28]
با تأسیس حکوت صفوی که با تصرف مناطق قفقاز جنوبی همراه بود، موقتاً، زنجیره علت و معلولهای مورخان صفوی به حوزه قفقاز پایان میپذیرد. معالوصف، در سنوات بعدی، رقابتهای صفویان و عثمانیها بر سر مناطق مورد منازعه در بخشهای جنوبی و شمالی قفقاز که تا قرن یازدهم هجری/هفدهم میلادی ادامه داشت، به صورتی کمابیش برای وقایعنگان صفوی انگیزه دگربارهای فراهم ساخت که به نکتهگیری از وقایع و یا توصیف جغرافیای آن مناطق بپردازند. گرچه، در تمامی مراحل گزارشات آنان فاقد نوعی نگرش آگاهانه به جغرافیا بود، با اینحال، همین اندک نیز میتواند نمونههای پژوهشی لازم برای برررسی مجدد جغرافیای تاریخی قفقاز را فراهم نماید.
نتیجهگیری:
در مورد جغرافیایِ تاریخی قفقاز و آذربایجان، بخش اعظم مشکلات از کمبود اطلاعات و همچنین، ضعف تفسیر و تأویل درباره آنچه که در اختیار داریم ناشی میشود. لذا، گاهاً منابع مکتوبِ تاریخی فرصت مغتنمی را برای کسب دانش جغرافیایی فراهم میسازد. از این لحاظ، با مطالعه مآخذ دوران صفوی (قرن نهم لغایت اوایل دهم هجری/پانزدهم و اوایل شانزدهم میلادی) به اطلاعات چندی دست یافتیم و با وجود اینکه گزارشات هیچیک مبتنی بر مشاهده مستقیم نبوده است، لیکن تا حدی اصول عقلی در علیتباوری جغرافیایی در آنها رعایت شده است.
امّا، علیت اشاره شده عمدتاً مرهون تأثیرپذیری مورخان از رابطه سیاست و قدرت در محیط جغرافیایی است؛ به این معنی که صفویان برای تأمین امنیت آذربایجان مجبور بودند بر مشکلات ناشی از وسعت زیاد آن غلبه کنند و همین امر آنان را مصمم ساخت تا با اعمال حاکمیت بر این سرزمین، نوعی جغرافیایِ مقاومت را در برابر تهدیدات برونزا شکل دهند. طبیعتاً، این مقاومت به پیریزی استراتژی آنان در برخی مناطق قفقازشمالی و جنوبی، خاصه گرجستان انجامید.
بدیننهج، مورخان صفوی به جغرافیای مناطقی توجه داشتند که صرفاً تمایل به شناسایی آن در ارتباط با حوادث معین داشتند. ازاینرو، گزارشاتشان حاوی تغییراتِ بیدوامِ نقشههای جغرافیایی است. دو سئوال مهم برای مورخان این بوده که «چه چیزی اتفاق افتاد؟» و «کجا اتفاق افتاد؟» و در پژوهش حاضر، ما با دستچین کردن مباحث مطروحۀ پرسش دوم، به اطلاعات ممتازی از چند شهر استراتژیک و نیز مرزهای شمالی آذربایجان، نقشهای مواصلاتی این خطه با قفقازشمالی، مناطق مورد منازعه صفویان در قفقازشمالی و جنوبی، اقوام، ادیان و تا حد کمی فرهنگعامه دست یافتیم و با مقایسههایی که از چند منابع متأخر صورت پذیرفت، اطلاعات جغرافیایی ما رو به تکمیل و تزاید گذاشت. با این وصف، استلزامهایی که با تعیین و ادغام دو علم جغرافیا و تاریخ مشخص میشود، ویژگیهای جغرافیای تاریخی قفقاز و آذربایجان را در پدیداری گزارههای مورد توصیف مورخان طی سده های نهم و دهم هجری را تا حدودی آشکار میسازد.
منابع:
1. آکینر، شیرین .اقوام مسلمان اتحاد جماهیر شوروی. ترجمه علی خزاعیفر. مشهد: معاونت فرهنگی آستان قدس رضوی. 1366.
2. امیراحدیان، بهرام. بررسی کشورشناسی جمهوری آذربایجان. تهران: انتشارات سازمان جغرافیایی نیروهای مسلح، 1383.
3. جغرافیای قفقاز. تهران: انتشارات وزارت امورخارجه، 1377.
4. بارتولد، ویلهلم. جغرافیای تاریخی ایران. ترجمه همایون صنعتیزاده. تهران: بنگاه محمود افشار. 1377.
5. باکیخانوف، عباسقلیآقا. گلستان ارم. تاریخ شیروان و داغستان ازآغاز تا جنگهای ایران و روس. ویراستار عبدالکریم علیزاده. تهران: انتشارات ققنوس، 1383.
6. بیات، عزیزالله. شناسایی منابع و مآخذ ایران: از آغاز سلسله صفویه تا مشروطیت. ج2. تهران: امیرکبیر، 1374.
7. پارسا دوست، منوچهر. شاه اسماعیل اول پادشاهی دیرپای در ایران و ایرانی. تهران: شرکت سهامی انتشار. 1375.
8. پیگولوسکایا و دیگران، تاریخ ایران از دوران باستان تا پایان سده هجدهم میلادی. ترجمه کریم کشاورز، چ4. تهران: انتشارات پیام. 1354.
9. ترکمان منشی، اسکندر بیگ. تاریخ عالم آرای عباسی. خطاطی توسط باقری و تصحیح و مقابله توسط شاهرودی. چ2 تهران: نشرطلوع و سیروس.1364.
10. جُنابَدی، میرزا بیگ حسن حسینی. روضهالصفویه. عکسبرداری شده از نسخه خطی کتابخانه مجلس شورای ملی. شماره 12730.
11. خنجی اصفهانی، فضلالله بن روزبهان ، تاریخ عالم آرای امینی. عکسبرداری شده از نسخه خطی، کتابخانه فاتح استانبول به شماره4430.
12. خواند میر، غیاث الدین بن همام الدین الحسینی. تاریخ حبیبالسیر فی اخبار افراد بشر. با مقدمه جلاالدین همائی. به تصحیح محمد دبیر سیاقی. چ3. تهران: کتابفروشی خیام. 1362.
13. رییسنیا، رحیم. تاریخ عمومی منطقه شروان در عهد شروانشاهان. تهران: مرکز اسناد و تاریخ دیپلماسی وزارت امورخارجه.1380.
14. سفرنامههای ونیزیان (شش سفرنامه). ترجمه منوچهر امیری. تهران: انتشارات خوارزمی. 1349.
15. شاملو، ولی قلی خان. قصصالخاقانی. تصحیح سید حسن سادات ناصری. تهران: سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی. 1371.
16. عالم آرای صفوی ( مولف ناشناس)، به کوشش یدالله شکری. چ2. تهران: انتشارات اطلاعات. 1363.
17. عبدالطیف قزوینی، یحیی. لبالتواریخ. به خط محمد باقر نیرومند و به سفارش ظیاءالدین محیط. تهران: انتشارات بنیاد گویا، 1363.
18. غفاری قزوینی، قاضی احمد. تاریخ جهان آرا. دریباچه از حسن نراقی. تهران: کتابفروشی حافظ. 1404ق.
19. لسترینج، گای. جغرافیایتاریخی سرزمینهای خلافتشرقی. ترجمه محمود عرفان. چ8. تهران: شرکت انتشارات علمی ـ فرهنگی. 1383.
020 مفتاح، الهامه و ولی، وهاب. نگاهی به ایرانشناسی و ایرانشناسان کشورهای مشترک المنافع و قفقاز .تهران: انتشارات بینالمللی الهدی. 1372.
21. واله اصفهانی، محمد یوسف ( ایران در روزگار صفویان). به کوشش میرهاشم محدث. تهران: بنگاه محمود افشار یزدی. 1372.
22. هدایت. رضا قلی خان. تاریخ روضهالصفای ناصری: در ذکر پادشاهان دوره صفویه، افشاریه، زندیه و قاجاریه. ج8. قم: کتابفروشیهای خیام و پیروزی. 1339.
23. هینتس، والتر. تشکیل دولت ملی در ایران: حکومت آققویونلو و ظهور دولت صفوی. ترجمع کیکاووس جهانداری. چ3. تهران: شرکت سهامی انتشارات خوارزمی. 1362.
24. “Armenia, Azerbaijan and Georgia: Country Studies” Edited by Glenn. E. Curtis. Washington DC publishing. 1995.
25. Berzeg, Sefer E. “Kafkasya ve Çerkesler bibliografyasi: Kafkasya gerçeği”. Türkiye: Samsun. E. Berzeg. 1996.
26. Ehmedli, Ateş. “Şirvan Halk Biliminin Coğrafi Tarih ve Etnoğrafik İlkeleri”. Motif Akademi Halkbilimi Dergisi. Azerbaycan Özel sayisi- İ. 2011 Ocak- Haziran.
27. “Encyclopedia of The World’s Minorities”. Editor Skutsch. Carl, Vole 1, A-F. Rutledge: New York and London, 2013.
28. Minahan, B James. “One Europe, Many Nations: A Historical Dictionary of
European National Groups”. London: Greenwood press. 2000.
29. Özey, Remezan. “Kafkaz Ülkeleri Coğrafiyasi”. Ankara: Anakara Pagem akademi yayincilik. 2016.
30. Özsaray, Mustafa. “Çerkeslerin İsalamlaşmasi: Çerkeslerin Eski Dinleri ve İslamiyetin Küzey kafkazyaya Girişi”. İstanbul: İz Yayincilik. 2012.
31. “The Statesman's Year Book: from 1969 to 1990”. Editor John Paxton. The University California's. Martin's Press.1982.
1. استادیار تاریخ دانشگاه آزاد اسلامی واحد شهربابک.
[email protected]
1. قفقاز (Caucasus) منطقهای کوهستانی در جنوبِغربی روسیه، که از غرب به دریای سیاه و آزوف، از شرق به دریای خزر، از شمال به اراضی پست کوما ـ مامنیچ و از جنوب به نواحی شمالغربی ایران و از جنوبِغربی به ترکیه محدود میشود. مساحت قفقاز برابر است با 440 هزار کیلومتر مربع و از نظر سیاسی به دو بخش قفقازجنوبی (ماورا قفقاز) و قفقازشمالی تقسیم میشود. قفقازجنوبی، جمهوری آذربایجان، ارمنستان، گرجستان و بخشهایی از شمالغربی ایران، یعنی آذربایجان و شمالشرق ترکیه را شامل میشود. قفقازشمالی، جزیی از روسیه بوده و شاملِ: جمهویهای خودگردان داغستان، چچن، اینگوش، اوستیای شمالی ـ آلانیا، کاباردینو ـ بالکاریا، قرهچای، چرکسیا، سرزمین کراسنودار، آدیغه و سرزمین اتاوروپول میباشد. برای آگاهی از جغرافیا و ترکیب نژادی منطقه قفقاز، به منبع تازه تفحص شده ذیل مراجعه شود:
Remezan Özey, Kafkaz Ülkeleri Coğrafiyasi (Anakara: Pagem akademi yayincilik 2016).
و نیز نگاه کنید به: بهرام امیراحمدیان، جغرافیایِ قفقاز (تهران: موسسه چاپ و انتشارات وزارت امورخارجه، 1377)، ص13-11و 132-120.
1. در منابع بسیاری نام دو گروه یاد شده به کار رفته است. برای نمونه، بنگرید به: عالم آرای صفوی (مؤلف ناشناس)، به کوشش یدالله شکری، چ2 (تهران: انتشارات اطلاعات، 1363)، ص29.
Charkas *
2. در برخی مقاطع تاریخی، واژه «سیرکاسی» معرف قبایل چرکس میباشد. و یا برای معرفی مردم اکراینجنوبی نیز از نام چرکس استفاده میشده است. بعدها، این نام عنوانِ کلی قبایل ترک قفقازشمالی، از جمله: آبخاز، آبازی و آست شد. در حال حاضر، این نام معرف آن دسته از «آدیغه»هایی است که عمدهتاً در ایالت خودمختار «قرهچای ـ چرکس» در کنفدراسیون روسیه زندگی میکنند و پایتخت آن شهر «چرکسک» می باشد. این جمهوری در 12 ژانویه 1922میلادی تأسیس شده است. برای وقوف از موارد یاد شده، نک. شیرین آکینر، اقوام مسلمان اتحاد جماهیر شوروی، ترجمه علی خزاعیفر (مشهد: معاونت فرهنگی آستان قدس رضوی، 1366)، 83-282. افزون بر آن، منابع پیشرو ما را با جغرافیا و سیر تحول تاریخی قوم اشاره شده آگاه میسازند:
The Statesman's Year Book: from 1969 to 1990, Editor John Paxton (the University California's. Martin's Press, 1982), p1252 and Sefer E. Berzeg, kafkasya ve Çerkesler bibliografyasi: Kafkasya gerçeği (Türkiye: Samsun. E.Berzeg, 1996).
** Karachay
. تألیف: 1078ق/1668م. 1
2. انواع اعتبارزداییها به مثابه آنچه که در متن فوق به کار رفته، فیالواقع از مفهوم فرضی مورخان متعصب از غیرمسلمان بودن اقوام دیگر ناشی میشده است. برای نمونه، فضلالله بن روزبهان خنجی «عیسویان گرجی» را به صرف اینکه مسلمان نبودند، کافرانی بدطینت و فاسق میپندارد. نک. فضلالله بن روزبهان خنجی اصفهانی، تاریخ عالم آرای امینی، عکسبرداری شده از نسخه خطی، کتابخانه فاتح استانبول، به شماره 4430، ورق عکسی 173ب.
3. برای مطالعه بحث نسبتاً موستوفایی در باره اعتقاد دینی چرکسها از آغاز تا فرجام، نگاه کنید به:
Mustafa Özsaray, Çerkeslerin İsalamlaşmasi (Çerkeslerin Eski Dinleri ve İslamiyetin Küzey kafkazyaya Girişi), (İstanbul: İz Yayincilik, 2012).
ضمناً، هم اکنون ساکنان ایالتِ چرکس ـ قرهچای سنیِ «حنفیمذهب» میباشند که در حوزه نظارتی مرکزی قفقاز شمالی و داغستان قرار دارند. (آکینر، 1366، 288).
* Lezgians
** Atuls
*** Rutuls
**** Lezgi-Samur group or Samurian
4. سه خانواده زبانی در قفقاز عبارتند از: 1ـ قفقاز (ایبرو قفقاز) 2ـ اورال ـ آلتایی (ترکی) 3ـ مهاجران هندو اروپایی. در این میان، مشخصاً زبانهای ترکی و روسی از جمله زبانهای قالب ارتباطی در میان عموم مردم قفقاز است. برای مطالعه بیشتر، نک بهرام امیراحمدیان، بررسی کشورشناسی جمهوری آذربایجان (تهران: انتشارات سازمان جغرافیایی نیروهای مسلح، 1383)، ص 8-7.
1. علیرغم تغییراتی که طی دو قرن اخیر در حوزه جغرافیایِتاریخی آذربایجان رخ داده، تداوم همگرایی جغرافیایی و فرهنگی بین طبرسرانیها و آذربایجانیها همچنان محسوس است. چنانچه، گزارشهای پس از سال 1979 میلادی در مورد فعالیتهای سیاسی و انتخاباتی طبرسرانیها در داغستان، تمایلات تقاربِ این قوم با آذربایجانیها را نشان میدهد. برای جزئیات بیشتری در این باره، نک.
Minahan, One Europe, Many Nations: A Historical Dictionary of European National Groups, p670.
2. هفتم لغایت شانزدهم میلادی.
3. با در نظر گرفتن اینکه امروزه طبرسرانیها با داشتن 12000 نفر جمعیت، تنها 1 درصد کل نفوس داغستان را تشکیل میدهند، نشان میدهد که تا چه حد نیازمند کمک صفویان برای مقابله با رقبای محلی خود بودهاند. برای آگاهی از آمار اشاره شده، نک. همان.
1. ونیزیان از طرف جمهوری ونیز (697 الی 1797م) در فاصله سلطنت اوزون حسن (82-872ق/78-1468م) پادشاه آققویونلوها و شاه طهماسب صفوی (84-930ق/67-1524م)، دومین پادشاه صفوی و با هدفهای سیاسی تجاری، خاصه تحریصِ ایران به جنگ با امپراطوری عثمانی در منطقه حضور داشتند. در مجموع، گزارشاتشان مشتمل بر شش سفرنامه است که در آن اطلاعات سودمندی از آسیای صغیر، آذربایجان و قفقاز ارائه گردیده است. برای مطالعه بیشتر در این باره، نگاه کنید به: عزیزالله بیات، شناسایی منابع و مآخذ ایران: از آغاز سلسله صفویه تا مشروطیت، ج2 (تهران: امیرکبیر، 1374)، ص66.
1. جغرافیای تاریخی آذربایجان طی دوره اول و دوم جنگهای ایران روس (مجموعاً: 41-1218ق/25-1803م) به دو قسمتِ جنوبی و شمالی، تحت نفوذ ایران و روسیه تقسیم شد. در این میان، بخشهای شمالی، مابین سالهای 24-1920 میلادی، به مرور تغییراتی کرد، از جمله: منتزع ساختن ولایاتِ «گویجه» و «زنگهزور» و الحاق اجباری آن به ارمنستان بود. افزون بر آن، دربند نیز به جمهوری داغستان در کنفدراسیون روسیه ملحق گردید. در 28 می سال 1918 میلادی، مساحت آذربایجانِشمالی 114 هزار کیلومتر مربع بود که پس از دخالتهای سیطرهجویانه روسها، 28 هزار کیلوتر از آن جدا شده و تحت تصرف جمهوریهای پیرامون قرار گرفت. لازم به ذکر است که از سال 1990 میلادی جمهوری ارمنستان، حدود 20درصد از خاک آذربایجان در قرهباغ و شهرهای اطراف آن را در اشغال نظامی دارد. برای مطالعه بیشتر، نک. امیراحمدیان، بررسی کشورشناسی جمهوری آذربایجان، ص58.
* Georgia
**Iberia
2. برای آگاهی مختصر از تاریخ گرجستان، نک. الهامه مفتاح و وهاب ولی، نگاهی به ایرانشناسی و ایرانشناسان کشورهای مشترکالمنافع و قفقاز (تهران: انتشارات بینالمللی الهدی، 1372)،ص 180.
Armenia, Azerbaijan and Georgia: Country Studies, edited by Glenn E. Curtis (Washington DC, publishing, 1995). p 157-59.
***Tbilisi
3. ولایتهای مهم گرجستان در قرن دهم هجری/شانزدهم میلادی، از جنوب به شمال غربی، به ترتیب عبارت بودند از: کاخت (Kakhetia)؛ کارتیل(Karelia) (به مرکزیت تفلیس) ایمیرتیل(Imeretia) و مینگرل (Mingrelia) که در کنار دریای سیاه ولایتهایِ غربی گرجستان را تشگیل میدادند.
1. مراد از «کفره کرج» در متن بالا، کافران مسیحی میباشد که در منابع متعدد و با لحنی تحقیر آمیز به کار میرفته است. برای نمونه، نگاه کنید به: خنجی، تاریخ عالم آرای امینی، ورق عکسی 173 ب و ترکمان منشی، تاریخ عالم آرای عباسی، ص 67. لسترینج معتقد است که این اصطلاح، مشخصاً در مورد «طوائف گرجی» اطلاق میگرده است. برای آگاهی، نک. گای لسترینج. جغرافیای تاریخی سرزمینهای خلافت شرقی، ترجمه محمود عرفان، چ8 (تهران: شرکت انتشارات علمی ـ فرهنگی، 1383)، ص195.
*به ترکی آذربایجانی: Bərdə
2. برای نمونه، اوزون حسن (83-857ق/78-1453م) فرمانروای آققویونلو، با انگیزه رفع حرمتشکنی از اماکن مقدسه اسلامی، بیش از پنج بار به گرجستان لشگرکشی کرد (خنجی، ورق عکسی 173 ب) و پسر و جانشینش او سلطان یعقوب بیگ ( 85-883ق/80-1478م) نیز با انگیزههای مشابهی حملات بدان مناطق را توسعه بخشید. برای آگاهی، نک. سفرنامههای ونیزیان، ص، 300-299 و یحیی عبدالطیف قزوینی، لبالتواریخ، به خط محمد باقر نیرومند و به سفارش ظیاءالدین محیط (تهران: انتشارات بنیاد گویا، 1363)، ص 362.
1. در دوره میانی اسلامی، تفلیس از جمله شهرهایی بود که همزمان دو گروه جامعه مسلمانان و مسیحان در آن حضور داشتند. مردم ولایت آبخاز یا آبخاس (Abkhaz) که در مجاورت تفلیس زندگی میکردند، مسلمانان بودند و همزمان در شهر و اطراف آن طوایف گرجی و آلان حضور داشتند که مسیحی به شمار میرفتند. با اینحال، پس از یورشهای امیر تیمور در اواخر قرن هشتم هجری/چهاردهم میلادی، تعداد بیشتری از نفوس تفلیس به اسلام گرویدند. برای مطالعه بیشتر، نک. لسترینج، جغرافیای تاریخی سرزمینهای خلافت شرقی، ص195.
2. تألیف: 1036ق/1627م
3. در یکی از متون سفرنامه ونیزیان، مبنای اساسی مبارزات صفویان در قفقاز را نفرت از مسیحیان دانسته است (سفرنامههای ونیزیان، ص 407) معذالک، در این مورد هیچ اشارهای به رفتارهای خصمانه مسیحیان علیه مسلمانان نشده است.
4. برای نمونه، مراجعه کنید به: خنجی اصفهانی، تاریخ عالم آرای امینی، ورق عکسی 138 ب؛ ترکمان منشی، تاریخ عالم آرای عباسی، ص 18، عبدلطیف قزوینی، لبالتواریخ، ص381.
* به ترکی آذربایجانی:Şirvan
**به ترکی آذربایجانی:Qəbələ
1. از لحاظ اقتصادی، شرایط استثناییِ گیاهی و جانوری، وفور معادن و پوشش گیاهی خیره کننده، از جمله عوامل توجه دائمی حکومتگران به این منطقه در طول تاریخ بوده است. (باکیخانوف، 1383، 24؛ امیراحمدیان، 1383، 180و لسترینج، 1383، 193) و از لحاظ فرهنگی، شاعران ترک ،میراث ارزشمندی را در تاریخ ادبیات آذربایجان به یادگار گذاشتهاند. برای آگاهی مضاعف در این باره، نک. باکیخانوف، گلستان ارم، ص 32.
*Geographical Distribution
2. برای توضیحات مشابه، نک. امیراحمدیان، کشورشناسی جمهوری آذربایجان، ص 180 و لسترینج، جغرافیای تاریخی سرزمینهای خلافت شرقی، ص193. و برای آگاهی مبسوطی از جغرافیای کنونی شروان، نک.
Ateş Ehmedli, “Şirvan Halk Biliminin Coğrafi Tarih ve Etnoğrafik İlkeleri”, Motif Akademi Halkbilimi Dergisi, Azerbaycan Özel sayisi- İ, (2011 Ocak- Haziran), s. 31.
3. شهرهای باکو، قبه، دربند، طبرسران، کوره و ناحیه ایلیسو و شکی در محدوده ولایت شروان قرار داشتند. نک. بکیخانوف، گلستان ارم، ص 24.
*به ترکی آذربایجانی: Şəki
4. البرز و البرزو (به کسر همزه) تلفظ میشود و آن نام بلندترین قله جبال قفقاز است. ولی در ایران (به فتح حمزه) تلفظ میگردد و مقصود از آن رشته کوههای عظیمی است که بلندترین آن موسوم به دماوند است در شمال تهران. برای آگاهی بیشتر، نک. لسترینج، جغرافیای تاریخی سرزمینهای خلافت شرقی، ص 195. و پیگولوسکایا و دیگران، تاریخ ایران از دوران باستان تا پایان سده هجدهم میلادی. ترجمه کریم کشاورز، چ4 (تهران: انتشارات پیام، 1354)، ص 5.
1. برای رویداد اشاره شده، نک. خنجی، تاریخ عالم آرای امینی، ورقهای عکسی 141 الف و ب الی 156 الف و ب؛ غیاث الدین بن همام الدین الحسینی خواند میر، تاریخ حبیبالسیر فی اخبار افراد بشر، با مقدمه جلاالدین همائی، به تصحیح محمد دبیر سیاقی، چ3 (تهران: کتابفروشی خیام، 1362)، ص 428 و 432 و 434 و قاضی احمد غفاری غزوینی، تاریخ جهان آرا، دریباچه از حسن نراقی (تهران: کتابفروشی حافظ، 1404ق)، ص 262.
2. شروانشاهان، حکومت محلی تابع قرهقویونلو و آققویونلوها در آذربایجان بودند که پس از شکست از اسماعیل میرزا و با حفظ نوعی خودمدیری داخلی تابعِ حکومت صفویان گشتند. اما، بیثباتی سیاسی دوره حکومت شاهرخ بن فرخ یسار شاه طهماسب اول (84-930ق/76-1524م) را مصمم ساخت تا برادرش القاص میرزا را در سال 945ق/1538م، به منظور تسخیر مناطق حکومتی آنان گسیل دارد که با این رویداد، شروانشاهان منقرض گردیده و شروان نیز به عنوان ولایتی از آذربایجان تحت نظارت مستقیم صفویان قرار گرفت. برای مطالعه جزییات بیشتر، نک. رضا قلی خان هدایت. تاریخ روضهالصفای ناصری: در ذکر پادشاهان دوره صفویه، افشاریه، زندیه و قاجاریه، ج8 (قم: کتابفروشیهای خیام و پیروزی، 1339)، ص 70-68. و برای تحقیق مستقل دیگری، نک. رحیم رییسنیا، تاریخ عمومی منطقه شروان در عهد شروانشاهان (تهران: مرکز اسناد و تاریخ دیپلماسی وزارت امورخارجه، 1380).
3. برای ملاحضات بالا، به منابع پیش رو مراجعه شود: خواندمیر، 1362، 66-454؛ ولی قلی خان شاملو، قصصالخاقانی، تصحیح سید حسن سادات ناصری (تهران: سازمان چاپ و انشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، 1371)، 36-34؛ عالم آرای صفوی قیزیل قلم آذر Qizil Qelem...
ما را در سایت قیزیل قلم آذر Qizil Qelem دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : mrbkarimia بازدید : 51 تاريخ : سه شنبه 3 مرداد 1402 ساعت: 18:39