نگاهی نوین به تاریخ آذربایجان - 29

ساخت وبلاگ

نگاهی اجمالی بر کتاب«بابک» نوشته ­ی جلال برگشاد

رستم بهرادرزی

مقدمه

این کتاب در سال 1981 در باکو به چاپ رسیده، مترجمان: رحیم رئیس ­نیا، رضا انزابی، انتشارات نگاه، چاپ چهارم: 1376 آن را به فارسی برگردانده­ اند مرور می­ کنیم. مترجمان در توصیف فعالیت های نویسنده رمان «جلال برگشاد» می­ نویسند: «....نویسنده "جلال برگشاد" بعد از نوشتن رمان «بر پشت بوزآت» با الهام از زندگی دل آورانه «نبی» یکی دیگر از قهرمانان زادگاهش نوشته است. در رمان حاضر به نمایش زندگی حماسه­­ وار و شگفت انگیز بابک پرداخته است. این رمان حاصل پژوهش­های پر دامنه­ و کار پیگیر ده ساله (80-1970) او که با مایه هنر آموخته و با نیروی تخیل رنگ و جلا یافته است«رمان نویس به ادعای مترجمین در طی 10سال(80-1970) به تلاش طاقت فرسا دست زده از آنجایی که نویسنده زاده روستای «برگشاد» در آن سوی ارس و مشرف بر قلعه­ ی «بذ» هست. خود مزیتی است تا در صحنه پردازی­ها از منطقه واقع گرایانه عمل کند. از طرفی ذهنیت دوران کمونیستی (رمان در زمان حاکمیت شوروی بر جمهوری آذربایجان نوشته شده و به چاپ رسیده است) در صدد تبلیغ مزدک گرایی (اصطلاحی که چپ­ روهای وابسته به تفکر توده­ای طرفدار شوروی بر آن دامن می ­زدند) بر آمده و فضای کلی رمان را در خدمت آیین­ها و مناسک زرتشتی قرار داده. (1، ص.؟) دکترین استالینی بر آن بود که مزدکیان را کمونیست­ های تاریخی معرفی کنند.

مجموعه کتاب­های بر آمده از قرارداد 1919را یک به یک کاویده، به شناسایی مذهب زرتشتی و رموز آن پرداخته، به انطباق جغرافیای تاریخی از باب الابواب (بردعه) تا همدان و... همت گماشته و سر انجام روایتی یک دست از همه مورخان باستان ستایان آریایی از قبیل پیرنیا، فروغی، مخبر السلطنه و ای بسا مورخان نسل دوره رضاخانی مانند حمداله مستوفی، سعید نفیسی، جواد مشکور، مصطفی رحیمی، عبدالحسین زرین کوب و... دست یافته است. تنها ابتکار جلال برگشاد در این رمان اتهام­های ناروایی است که بر ترکان خزر [شمال و شمال­غرب] دریای خزر وارد کرده است. در نقد مختصر روایت­های جلال برگشاد بیشتر به متن تکیه خواهد شد تا بدعت­گری یا «کار پیگیر 10ساله80-1970» روشن­ تر گردد لازوم به یادآوری است که نویسنده و مترجمان در هیچ جای کتاب به هیچ اثر تاریخ نگاری اشاره نکرده ­اند.

خواسته یا ناخواسته فضای کلی رمان در خدمت آیین و مناسک زرتشتی قرار گرفته از این حیث دچار پریشان­گویی شده است. به این مفهوم که جنبش آزادی بخش و ضد اشغال­گری جاویدان و بابک را مدافع آیین زرتشتی قلمداد کرده که در آن زمان با گذشت دو قرن از سقوط سلطنت ساسانیان به شدت طبقاتی گرایی­ اش ارتجاعی می­ توانست باشد. بنابراین تناقض از صفحه­ ی نخستین تا صفحه­ ی پایانی استمرار دارد. تناقض بین دل سوزاندن برای خاندان برمکی، شیخ اسماعیل، فیلسوف الکندی و... و جنگ علیه همان اتحاد که آذربایجان را اشغال کرده و برای بازگرداندن همان حاکمیت که با جاویدان و بابک جنگیده و در نهایت موفق به اعمال حاکمیت خاندان عباسی می ­شوند. تناقض دیگر این هست که جنبش بابک را نتیجه­ ی ستم و غارتگری «خزرها» معرفی می­ کند. مترجمان در پیشگفتاری که به متن افزوده ­اند، خلاصه ­ی فشرده القایی به خواننده را چنین ترسیم کرده ­اند :«....آذربایجان در این دوران از هر طرف دست خوش تجاوز­های ویرانگر و طاقت فرسا بود. «خزرها» از شمال سرازیر می ­شدند. تاراج می ­کردند، می­ کشتند، برده می­ گرفتند و به آتش می ­کشیدند، امپراتوران «بیزانس» از غرب فشار می ­آوردند و نیروهای خلافت از جنوب و خاور یورش می­ بردند.»

در فصل­های «سکونت اعراب در نواحی اردبیل و... این موضوع بررسی شده و دروغین بودن ادعاهای مترجمین نشان داده شده است. خزرها تنها در مقام جنگ و گریز با نیروهای خلافت اموی و عباسی به صفحات اردبیل و دیگر مناطق آذربایجان یورش آورده و بر می گشتند. در حالی­که این پادشاهی در دوره­ی حاکمیت بنی­امیه در چندین رشته عملیات اعراب اموی را از ورود به قلمرو خود ناکام می­ گذارد. در اتحادیه خزرها بیش از بیست قوم ترک گرد آمده بودند و بالقوه حامی جنبش جاویدان و بابک علیه دشمن مشترک­شان، اعراب اموی بودند. بنابراین دین و آیین جاویدان و مزدک همان فرهنگ تورک­ ها بوده که تا قرن دوم هجری مشخص و متعین گردیده بود: همه اقوام ترک اسلام را پذیرفته و در جهت گسترش آن از چین تا اروپا می­کوشیدند. قومی چون خزرها هم بر آیین پیش از اسلام خود بر جای مانده بودند که بعدها به یهودیت می ­گروند. در حاکمیت خزرها، مساجد، کلیسا و کنیسه ­ها هر کدام در محله­ های مومنان به ادیان مسلمان، مسیحی و یهودی وجود داشتند. از این رو، نویسنده بر خلاف ادعای مترجمین در صفحه­ های آغازین رمان می­ نویسد:«... و هنگام گذشتن از برابر خلیفه شمشیرهای خود را به حرکت در آورده، فریاد بر می­­آوردند: مرگ بر خزرها! اگر خلیفه فرمان دهد به دربند می ­رویم و خزرها را سرجای خود می نشانیم! ای امیر المومنین، اگر فرمانروای اندلسی باز هم گستاخی کند، ما را به سروقتش بفرستید خلیفه بزرگ! اگر روم از دادن باج به بغداد سرباز زند، خاک آنجا را به توبره می کشیم!-قبله عالم بداند که خرمی­ها به شمشیر­های مان سجده خواهند کرد. جاویدان پور شهرک در برابرمان زانو خواهد زد! «صفحه 14در این شعار­ها خوی زیاده ­خواهی و تجاوزگری تنها از جانب خلیفه بر علیه خزرها، رومی­ها، اندلسی­ها و خرمی­های جاویدان پور شهرک دیده می شود.

در فصل دوم- از زبان «زبیده» که از تبریز به بغداد و قصر طلای هارون الرشید بازگشته است می نویسد:«...آیا تاج سر من می­دانند که اگر آن شاگرد افلاطون را از دربار بیرون نکنند، ایرانی­ها بر ما مسلط خواهند شد؟ این خدا نشناس علامه کاری ندارند جز آنکه کله «مأمون» را با اندیشه های نادرست و خطرناک خود پربکند. بارها من به گوش خود شنیده ­ام که به مامون می­ گفت: «خلیفه با قتل عام خرمیان مرتکب اشتباه بزرگی می ­شود. اگر کار بدین سان پیش برود از چه کسی مالیات خواهیم گرفت؟ لابد از مرده ها! با خزانه­ ی تهی و دست خالی حال و روز دستگاه خلافت به کجا خواهد انجامید؟» «الکندی» چنان وانمود می کند که گویا از میان درباریان کسی به اندازه او دوستدار خلیفه نیست» صفحه ۲۴ در ادامه نویسنده چنان با آب و تاب از «جعفر برمکی» وزیر اعظم و فیلسوف الکندی ندیمه دربار هارون الرشید نطق و خطابه جعل می­ کند که مثلا ایرانی­های خادم خلیفه چه امکانات مالی و نظامی و اطلاعاتی به خرمی ­های جاویدان­پور شهرک و یا بابک هدیه می­ کنند و منافع خود را به خطر انداخته ­اند؟!

- نگاه به اصطلاح امروزی فاشیستی به خزرها در گفت و گوها و توصیف صحنه­ ها برجستگی دارد که مثلا از آن«پی گیری ده ساله ۸۰-۱۹۷۰انداخته شده است. خیزران مادر هارون الرشید در می ­زند و به خلیفه می ­گوید: «..خزرها به باب­ الابواب حمله کرده اند... » و رو به زبیده گفت: «غمی به دل راه مده، هارون­ الرشید نمرده است که دربند، جولانگاه خزرهای وحشی گردد» صفحه ۳۰ :«هارون الرشید ناگهان غرید: «لعنتی­ها باز هم آرام نمی ­گیرند! نمی دانم این کافران از جان ما چه می ­خواهند! خزرها از یک طرف، جاویدان از طرف دیگر. نمی ­دانم ابوعمران چشم بر آمده چرا. جلو اغتشاشات را نمی­ گیرد؟ آیا نمی ­تواند از پس جاویدان شهرک بربیاید؟ چنان می ­نماید که تا پیکر ناپاک جاویدان را از دار نیاویخته ­ام، حتی در بستر خود نیز آسایش نخواهم داشت!...»

صفحه۳۱ این نگاه فاشیستی را در فصل ۳-صبح سیاه «شهر آزاد» از توصیف متن که بیانیه نویسنده به طور مستقیم است تا گفت و گویی که با زاویه دید دانای کل ترتیب می­ دهد و تا حدودی مربوط به دیدگاه ­های نسبتاً مستقل شخصیت­ها بیشتر می ­بینم :«...ترکان خزر با ترس بیگانه بودند. آن­ها مجسمه ­های شیر را که سمبل زیبایی و دلاوری شهر بود، هر جا می­دیدند می ­شکستند و دور می ­انداختند. آسمان شهر را دود غلیظی انباشته بود. از انبارهای غله آتش زبانه می­ کشید. خاقان در بی حرمتی نسبت به مساجد مقدس و باشکوه که هر کدام یادگار یکی از خلفای اموی و عباسی بود، از هیچ چیز فرو گذار نکرده فرمان داده بود که سپاهیان، اسپان خود را در مساجد ببندند. از سه مسجد بزرگ شهر، مسجد فلسطین، دمشق و خزر، شیهه اسبان بلند بود. در مساجد حمص، قیصریه، جزایر و موصول را نیز به صورت انبار در آورده، اموال غارتی را در آن­ها پر کرده بودند. این رفتار ابلهانه ی خزرها کینه و نفرت مردم را نسبت به آن ها تشدید می­کرد» صفحه­ های ۳۳ و۳۴ در فصل مربوط به خزرها آمده بود: «...خزرها در مواجهه نهایی با مسیحیت و اسلام، سر انجام انتخاب سوم می­کنند. از طرفی پلورالیسم مذهبی در جامعه خزرها حفظ می­شده است و قوم­های دیگر ترک که مسلمان شده بودند مساجد خود را بنا کرده بودند و شمن ­ها نیز بر عقاید خود مانده بودند.یهودیان نیز که تحت تعقیب حاکمان بیزانس و بغداد بودند، دسته دسته به خزرها پناه آورده و ساکن شده بودند. خاقان در سال ۷۴۰میلادی به دین یهود گروید(2، ص73) بنابراین توصیف نویسنده مبنی بر بی احترامی به مساجد دروغین است و با واقعیت قومی و زبانی ترک ها در اقصی نقاط قفقاز همخوانی نداشته و نه تنها دل سپردگی نویسنده را به باستان­ گرایی ساخته و پرداخته انگلیسی­ ها بعد از تبدیل روسیه تزاری به شوروی حکایت دارد.در تحقیر خزرها در مثلا توصیف متن می خوانیم: «...خزرهای کوتوله که بر روی پوستین­های کوتاه خود کمربندهای پهن چرمی بسته، پاپاق­های خز را تا بالای چشمان تیزبین خود پایین کشیده بودند و شمشیر به دست به هرجا که دست می­داد حمله می­کردند، نعره ­های گوش خراش­شان هراس در دل­ها می­ ریخت » صفحه ۳۵: «نعش­کش­ها از خستگی دیگر نای جنبیدن نداشتند. به زحمت اجسادی را که زره­های سنگینی به تن داشتند، روی زمین می­کشیدند. اجساد مسلمانان را دفن می­ کردند و ترک­ها را روی هم انداخته می­سوزانیدند...» صفحه خشونت کور نسبت داده شده به خزرهای ترک، مغرضانه و عاری از حقیقت است. مسلمان ترک و غیرترک به چه عنوان کشته­ هایشان عده ­ای دفن و عده ­ای سوزانده می­شده­اند؟! از طرفی جلال برگشاد ترک با چه معیاری به «خزرهای کوتوله» لقب داده است؟ اگر قرار باشد ترک­ ها در دربند کوتوله باشند خود نویسنده و هم­ولایتی ­هایش در فاصله ی چند کیلومتری از دربند نیز کوتوله خواهند بود! از آن گذشته جنگ خزرها تنها علیه مهاجران خلیفه بوده و هیچ جنگی با ترک­های آذربایجان که برادران­شان بودند، نمی­ توانست حقیقت و واقعیت داشته باشد. نویسنده در ادامه ­ی دشمن خونی نشان دادن ترک­های خزری و آذربایجانی و دل سوزاندن به خلفای عباسی و اموی و...با لحنی فاشیستی توصیف می­ کند: «...چند میرزا با دوات­های سفالی آویزان از کمربندهای­شان، سرسری و با شتاب از اموال غارتی صورت­ برداری می ­کردند و مشخصات اسیران را می­ نوشتند. میرزای آبله روی خپل ه­ای که پاپاق خز بر سر داشت و بیشتر به یک غول بی­شاخ و دم مانند بود تا آدمی­زاد، اسیری را به زیر سوال کشیده بود: اسمت چیه؟- شبل- اهل کجا هستی؟- بلال آباد-چه کاره­ای؟ - بازرگانم -بارت چی بود؟- کاغذ-: آهای جنگجوی سبیل کلفت، بیا جلو ببینم؛ اسمت چیه؟ عبدالله خشن و خشم ­آلود پاسخ داد: با منی؟...عبد الله! احمق چرا داد می ­کشی، اینجا که کسی نیست! با زبان خوش حرف بزن- صدای من همین طور است...»

صفحه ۳۹- نویسنده این توصیف ­های نژادپرستانه و صحنه­ سازی­ های پدر بابک «عبدالله» و دو دوستش را از آنجا در مقابل ترکان خزر قرار می­ دهد تا بتواند در فصل­های بعدی اهالی روستای بلال­آباد را به عنوان فدائیان «آتشگاه» و جشن­های ارتجاعی من در آوردی جای بیندازد. پس می ­نویسد:«دلشوره و غم سنگینی جان عبدالله را می­ فشرد. شبل هم چنین بود، سلمان نیز. چنین مصیبتی را در خواب هم ندیده بودند. شبل گفت: این خزرها عجب بی­رحم و وحشی هستند؟! سلمان گفت: خون خوارند- عبدالله گفت: در خون خواری و وحشی­گری چیزی کم از ماموران خلیفه ندارند- شبل گفت: نفرین بر دوشان باد» صفحه ۴۲ملاحضه می ­شود که روایت داوری افراد خلیفه، خود خلیفه و پدر و دوستان بابک از جنبه­ ی فاشیستی، ره­آورد ده سال به اصطلاح مطالعه و پی گیری (19۸۰-۱۹۷) این نویسنده نستوه کاسه­ی داغ ­تر از آش، نویسنده ­ی آذربایجانی است! نسبت برده فروشی دادن به خزرها هم از همان دروغ پراکنی هاست که دستگاه خلیفه اختراع کرده بود و نویسنده پیگیری 19۸۰-۱۹۷۰در آن راه مجاهده کرده است؟! خزرها در سرزمین محاصره شده از سوی مسیحیان، خلفا و عوامل­شان قرار داشتند و آن نسبت بازار برده و خرید و فروش آن پوچ و عاری از حقیقت است.

فصل ۴- زاده آتش- این فصل به موقعیت جغرافیایی آداب و رسوم، خلقیات و اقتصاد اهالی «بلال ­آباد» روستایی که بابک از پدر «عبدالله» و مادر «برومند» ((گل­ دانه)) به دنیا آمده و قدم در زندگی می­ گذارد. عنوان فصل«زاده آتش»عنوانی جعلی است که برومند فرزندانش را مانند دیگر اهالی روستا، زرتشتیان قشری بار می­آورند و خود شبانه روزشان را در پای آتش سر می ­کنند. در حالی که پدر بابک «عبدالله» نام دارد و دو بازرگان همراه او نیز اسامی«شبل» و «سلمان »را دارند. نام برادر بابک «عبدالله» و برادرخوانده­اش «معاویه» است. هر خواننده ­ای با هر مقدار از سطح سواد و درک اجتماعی می­فهمد که صاحبان این اسامی (عبدالله، شبل، سلمان، برومند، معاویه و...) مسلمان هستند و داد و ستدشان با اهالی شهری مسلمان «بردعه» هست و جعلیات نویسنده تنها خوش خدمتی به صاحبان پروژه ­های ناسیونالیسم پارسی، یک ملت، یک زبان یک ارتش نیرومند از وثوق ­الدوله تا رضاخان میرپنج و ایادی بعد از رضاخان، میسیونرها، مستشرقان و کوروش سازان داخلی و خارجی بوده است. سطوری از صفحه­ های خوش خدمتی نویسنده را در «پیوند های دروغین مزدک +بابک+آتشکده و...» را مرور می­ کنیم. مادر بابک به دیگر زنان در بلال آباد که اسیر افراد سرکوب­گر ابوعمران شده ­اند می­گوید: «خواهران من! دشمن ما را به اینجا انداخته است تا از خرمی­ ها چشم زهر بگیرد. اما دشمن کور خوانده است. خواهران من ما زندگی را در زهدان هایمان و آرمان­مان را در قلب و جان­مان و در وجود فرزندانمان پاس می ­داریم. ما دختران خرمک پاتک هستیم که آرمان مزدک بزرگ دوام بخشید و نام خود را به ما داد. وقتی هزاران مزدکی را به فرمان خسرو بیدادگر کشتار می ­کردند، زن مزدک بزرگ از پایتخت ساسانی گریخت و تا زنده بود در شهرها و روستاهای ری و اصفهان و آذربایجان آرمان مزدک بزرگ را انتشار داد و از اخگری خود، آتشی بزرگ بر افروخت. آتشی که دل­های یکایک ما را نور و گرما می­بخشید. آتشی که هر کدام از ما وظیفه داریم آن را چون مادرمان خرمه به آینده انتقال دهیم. می ­ارزد که به خاطر چنین رسالت بزرگی رو در روی نا امیدی و ترس و مرگ بایستیم و امید را چون آتش مقدس در دل خود زنده نگه بداریم. سر انجام روشنایی بر تاریکی پیروز خواهد شد. عمر روزهای سخت کوتاه است. سوگند بر روح شروین که عبدالله خواهد آمد. او نمی­ گذارد که ما گرفتار بند این دیو سیرتان بمانیم مگر فاصله در بند تا اینجا چقدر است» صفحه ۴۸ سخنرانی فوق فیلسوفانه برومند خطاب به زنان اهل بلال آباد را مرور کردیم. به زعم او، آن ها نه به خاطر استیلای عوامل خلیفه و اشغال سرزمینشان و روا داری انواع احجاف دست به مبارزه زده اند، بلکه صرفاً به خاطر آرمان­های «مزدک بزرگ» به خاطر رسالت «خرمک پاتک» که مثلاً راه افتاده بود تا آرمان­ های شوهرش را در زمان انوشیروان در ری و اصفهان و آذربایجان بگستراند؟! نویسنده با چه معیارهایی دست به این جعلیات زده است؟! از این همه زرتشت زدگی و آرمان شهر زرتشتی و مزدکی چه دستاوردی برای مردم زیر ستم خلفا ارایه می­کرده است؟! نویسنده در آن ده سال ادعایی کوشیده است بند به بند نوشته ­های امثال زرین کوب را در قالب رمان به خواننده تحمیل کند! برومندی که در چند سطر پیش در رسای مزدک و خرمک پاتک سخنرانی می کرد، ناگهان به چهار قرن رو به جلو آمده و در قرن دوم هجری برای ابومسلم روضه خانی می کند: «همه ی این احوال چون پاک یادها در چشم برومند جان می­گرفت و چون خواب­ها در هم می ­ریخت و از چشمش می­ گریخت. بعضی از مادران خود را درمانده و از دست رفته پنداشته، از اهورا مزدای بزرگ یاری می­ خواستند. بعضی دست به دامن شروین می­ شدند و بعضی از روان ابومسلم استعداد می­ کردند. زاری و التماس مادران را جز خودشان کسی نمی ­شنید. زن­ها برای این که غمشان سنگین نگردد، نمی­گذاشتند که آتش خاموش شود. چوب ­های نیم­سوز را می­ گیراندند و تاریکی را می ­تاراندند ... » صفحه ۴۹ آسمان ریسمان بافتن نویسنده تنها اموری را شامل نمی­ شود که دردهای واقعی مردم است. مردمی که زمین­هایشان را قبیله­های عربی کوچانده شده از یمن و حجاز و... تصرف عدوانی کرده و به مردم جز ستم و عوارض و عواقب اشغال روا نمی دارند. نویسنده از این آسمان ریسمان بافتن ­های مردم بلال ­آباد مشکین ­شهر را از منظر نژادی و اقلیمی هم طبق دلخواه خود رنگ آمیزی می ­کند: «....چهره گرد و مهتاب گون برومند، پژمرده می­ نمود. هربار که سرش را به سوی زنی گردش می­ داد، پولک ­های نقره­ ای آویزان گیسوان طلایی­اش موج بر می داشت. او نگران بود و همچنان به یاد عبدالله: «اگر بچه مان باشد اسمش را من انتخاب خواهم کرد و اگر دختر....» صفحه ۵۰ در دامنه سبلان برومند با «گیسوان طلایی»؟! عبدالله: «... برومند محبوب من! برایم پسری به دنیا می­آوری که هرگز شمشیرش در نیام آرام نگیرد! چنان پسری به من می ­بخشی که انتقام خاموشی آتش مقدس را از خلیفه بگیرد» صفحه ۵۰- یعنی عبدالله و برومند و... نه غم نان دارند نه از تعدی­های نیروی­های ابوعمران و... غمی دارند. تنها غم و آرزو و انگیزه ­شان «آتش مقدس» است؟! نویسنده برای محکم­تر کردن این غم آتش مقدس! نگهبان­های عرب هم به تاکید نویسنده حرف می­زنند: «....نگهبان جلوی آتشگاه از دیگری می­پرسد: «مگر آتش­پرست­ها را نمی­شناسی؟ آن­ها مرده ­هایشان را هم دفن نمی­ کنند. آن­ها خاک را مقدس می­ دانند و معتقد هستند که نباید آن را با مرده ­آلود. جسدها روی تخته سنگ­ها می­ گذارند تا لاشخورها و درندگان گوشت مرده را بخورند و بعد استخوان­ های مرده را در تابوتی به نام «استودان» می گذارند و در جایی دور از کشت­زار و آب دفن می­ کنند....»

فصل ۵- کشمکش­ های دربار- در این فصل نیز نویسنده با ده سال پی گیری و....؟! سر فصل های دیگری از نوشته های ناسیونالیت­های باستان گرایانه­ ی قرارداد ۱۹۱۹را روایت رمانی می ­کند و دنبال تئوری های کسانی چون «عنایت الله رضا »را به رمان خود راه می دهد... انواع فتنه ­ها در بازگشت خلیفه هارون­ الرشید از خراسان که در آنجا مردم «مامون»را به خلافت می­ شناختند به وجود آمده بود. زبیده برای آب رساندن به مکه رفته بود تا بر آن نظارت کند: «...جنگ­هایی که در بذ و آذربایجان اتفاق می ­افتاد، روی هزینه چشمه اثر می­ گذاشت. دیگر در محال بیشکین و میمند، برای ماموران آبرو باخته تره هم خرد نمی ­کردند. خرمیان شورشی هر روز سر چند مامور دریافت مالیات را از تن جدا می­کردند. زبیده خاتون از آن بیم داشت که ولایات شیروان و آران نیز از چنگ برود. سیاست ایجاب می­کرد که با خرمیان معاشات و با احتیاط رفتار شود. بعد از حمله ­ی ترکان خزر، هم خشم و هم جرات مردم بر خلیفه شدت یافته بود...» صفحه ۵۹ به روایت نویسنده ­ی خیلی آذربایجانی؟! و مترجمین! این سوی ارس و آن سوی ارس، پیش از قراردادهای اسارت بار «گلستان» و «ترکمان چای» جدا بوده اند؟! نویسنده هر جا از خیال هارون الرشید و زبیده و خیزران روایت می کند آذربایجان را حوالی و حومه­ی بغداد بر می ­شمارد؟! نه سرزمین اشغالی بعد از جنگ های قادسیه و نهاوند؟! و می توان گفت این همه نه تنها از ناآگاهی نویسنده، بلکه ماموریت وی در راستای قرارداد ۱۹۱۹جلوه می کند: «...با قرار شدن آرامش نسبی در مصر و اندیس که از نا آرام­ترین ولایت ­های قلمرو به حساب می ­آمدند، اینک مجسمه­ ی سوار که بالای قبه­ الخضرا ایستاده بود، سر نیزة خود را کاملا به سمت آذربایجان نشانه می ­رفت. خلیفه بر آن بود که تکلیف خود را با دشمنان خویش که عمدتاً در این سرزمین موضع گرفته بودند، یکسره نماید. او دشمنان داخلی را خطرناک­تر از دشمنان خارجی می­گرفت و حقیقت هم چنین بود. دشمنان خارجی هنوز جرأت دست و پنجه نرم کردن با او را نداشتند. خزرها پس از عقب نشینی، اکنون خطری به حساب نمی­آمدند. مرزهای چین و هندوستان آرام بود. راه ­های تجارت دوباره باز شده بود و....» صفحه ۶۰ نویسنده به روی مبارک خود نمی ­آورد که دین اسلام، دین رحمت و عدالت بود و بیش از آن که در سرزمین­های به جنگ فتح شده با پذیرش رو به رو شود، در سرزمین­های دیگر تنها بازرگانان و... پیام­های دین مبین اسلام را به آن سرزمین­ها می ­بردند، مورد پذیرش رضامندانه قرار می­گرفت، از جمله در شبه قاره هند، قسمت­ های ترک­ نشین چین و... چنان که امروز بزرگ­ترین کشور اسلامی در جنگ فتح نشده اندونزی است

به بیش از سیصد میلیون نفوس و به ترتیب کشورهای پر جمعیت پاکستان و بنگلادش و جمعیت حدود صد میلیون نفری در هند و مالزی و... تنها با پیام های بازرگانان و... به اسلام گرویدند.

فصل-۶ -سیب سرخ و «دوستی» هارون

نویسنده در این فصل هم صحنه ­هایی را ترتیب می­دهد تا اصل خواست مردم در آذربایجان. حقوق تعیین سرنوشت و... را ضمن روایت داستانی در زیر مجموعه ­ی قرارداد ۱۹۱۹ انگلیسی قرار بدهد. تا اینجا هیچ حقی برای دفاع مردم آذربایجان به رسمیت شناخته نمی­ شود. زبیده خاتون و خیزران خاتون، از روی منافع خود و توهم توطئه ­ای که نسبت به «جعفر برمکی» دارند، او را به وسیله­ ی دیکتاتوری خلیفه به کشتن می­ دهند تا احتمال حق مبارزه را از مردم آذربایجان بگیرند. دل سوزاندن نویسنده به «یحیی برمکی» وزیر خلیفه مهدی و پسرش «جعفر برمکی» وزیر اعظم هارون الرشید دقیقاً از همین انکار حقوق سرچشمه می ­گیرد: «...اما نخست باید آن دو چشم سیاهش را که به آذربایجان دوخته، میل بکشم و بعد مثل اسب عصاری به آسیابش ببندم تا دلم خنک شود» صفحه 67 - ادعاهای نویسنده بابک را در هیچ یک از تاریخ نویسی­ های آریایی­ گرایانه نظیراش را نمی­ توان سراغ گرفت. مثلاً از قول جعفر برمکی در حین گشت زدن در باغ به همراه هارون الرشید خیال نویسی کرده، می­آورد:«اگر هم اکنون از من بپرسد که خرمیان شورشی در بذ چه مراوده ­ای داری؟ چه بگویم؟ چگونه می توانم بگویم من هنوز آتش و آتشگاه را مقدس می­ دانم... » صفحه 71 جعفر برمکی چه کمکی به مبارزه جاویدان و بابک داشته؟! در حالی که جعفر و پدرش یحیی برمکی حافظ منافع خود و خلفا بوده­اند! این ادعا همان قد پوچ است که در صفحات پیشین درباره فیلسوف الکندی مدعی شده بود .آیا نویسندگان ستایشگر آریایی­ گرایی ادعاهایی به غیر از جلال برگشاد داشته و دارند؟

فصل 7 - پرند آخته

مصادره ژنتیکی بابک و برادرش عبداله را چنان که پیش­تر مادر بابک را با گیسوان طلایی توصیف کرده بود، ادامه می ­دهد:«... و بعد موهای بور عبداله و بابک را نوازش کرده و ادامه داد...» صفحه 87- آیا این مصادره­ هایی ژنتیکی صرفاً از بی قیدی نویسنده برخواسته است و قصد مصادره­ای در کار نیست؟! بعید به نظر می ­آید! برومند مادر بابک کمترین اشاره­ای به شرایط زیستن در اشغال را بروز نمی ­دهد و تنها به فکر آتش و آتشگاه و مناسک زرتشتی پافشاری می ­کند: «...پس در برابر آتش زانو زد و روی سوی آسمان کرد: ای مزدا! ما را از شر دیوان دور نگاه دار. خانه و خانواده ما را از شر بدخواهان در امان بدار. تو نیک می­دانی که پس از شوهرم عبدالله، این بچه ها را تن درست و نیک خواه بار آورده ­ام آنها را از چشم بد و شر اهریمن نگاهشان بدار! ای اهورا! بابک را در پناه خود گیر! آتش مقدس را در دل او گرم و جانش را روشن بدار بازوی او را توانا و شمشیرش را از کندی و شکستگی دور بدار... آن گاه روی به بابک کرد و گفت: پسرم کشی بر کمر می بندی. این آتش را به پاس رسیدن تو به سن بلوغ بر افروخته ­ام. تو باید خدمت گذار آتش و دوستدار انسان باشی. باید انتقام پدرت را بگیری و گرنه من بعد از مرگ -در دخمه خاموشی نیز آسوده نخواهم خفت...» صفحه 88- ادامه دادن دقیق و بررسی ریز القاهای نویسنده در حوصله این متن نمی ­گنجد و از موضوع تاریخ نگاری و بررسی«باز خوانی حماسه بابک» دور می­ افتد. بنابراین این ادامه­ی سرفصل­ های «بابک» جلال برگشاد را به اختصار بررسی می ­کنیم. تا همین فصل 7 شگردها و القاهای نویسنده را دیدیم و افسردیم!

آتشکده سازی و جشن سده بازی و ملحقات آن که مثلاً بابک و معاویه با رسیدن به سن بلوغ در مناسک «کستی» شرکت جسته و با دست موبد موبدان کمربند به کمرشان بسته می­ شود و... همه و همه داستان پردازی بی­پایه و مایه است. از منظر معرفی یاران و گروه ­های مردمی که به جنبش جاویدان و بابک پیوسته بودند نیز قلم فرسایی­ های نویسنده عاری از حقیقت تاریخی است. جلال برگشاد سعی کرده است با نام بردن از اهالی شهرها و روستاهای شکی، شیروان، دربند، قره ­داغ و... در ابتدا و نشان ندادن حضورشان در برهه ­ی زمانی حدود سی سال مبارزه، تنها به حضور «اکراد» تاکید می ­ورزد که اولین و آخرین یاران بابک می ­مانند.

در فصل هشتم به صحنه­ سازی­ های توهم آفرین نویسنده درنگ کنیم: «...روح شروین پیامبر شاد باد! برمنصور عباسی کشنده ابومسلم هزاران نفرین باد! روح ابوعمران در جسم دراز گوش حلول نماید! هزاران لعنت به هارون ­الرشید، دشمن آتش پرستان باد! جعفر پسر یحیی ­برمکی، وزیر اعظم، دوست آتش پرستان و ایرانیان از بلاها دور باد...» (3، ص.101) و یا: «...روزی که پسرانی چون بابک"کستی" بر کمر می ­بستند و به حکم موبد موبدان قسم می ­خوردند به آتش وفادار باشند و... هفت سوار بر بالای کوه بلال آباد ظاهر شدند و جار کشیدند: به نام یزدان بزرگ، شمشیر به دست گیرید! بدانید که مردم همدان و شهرهای خراسان به پا خاسته ­اند و فرمانروایان بیگانه را بیرون کرده، شهرها را خود به دست گرفته ­اند. کردها، قره­ داغی­ ها هم به ما پیوسته ­اند. امپراطور روم از قیام کنندگان جانبداری می ­کند. همه سلاح برگیرید و یکسر سوی بذ نهید و از جاویدان پشتیبانی کنید... » (4، ص.106) ...در ادامه همین توهم پراکنی ­ها فصلی به نام «شتک خون بر روی کنده» در رسای کشته شدن جعفر برمکی اختصاص داده است که پیش از آن نیز فصل­ هایی را به توطئه ­چینی زبیده خاتون بر علیه جعفر برمکی ترتیب داده بود. به همین ترتیب فصل ­های اختصاص یافته به طاهر بن­ حسین نیز بیش از فصل ­های مربوط به جاویدان است. در فصل 29 «سفیران» نماینده­ های گروه ­های مختلف یاری­گر بابک به بذ می­آیند، بابک به رغم آگاهی از تردید جاویدان نسبت به محمد ­بن ­بعیث و تردید خود بابک، وی را به سپهداری اعظم خود بر می ­گزیند که با پیوستن او به لشگر خلیفه و همکاریش با افشین، بذ مقاومت خود را از دست می ­دهد. در فصل «نیام­ها در کام آتش» مداحی نویسنده بر «اکراد» رمان بابک را به سرانجام نزدیک می ­سازد: «...دژ کوبیده شده بود و افراد رزمی همه تا آخرین نفس جنگیده بودند... بابک شورای جنگی تشکیل داد. ماندن و مردن در دژ یا سنگر عوض کردن و گریختن از بذ تا بلکه به روم رسید. در شورا جز عبدالله و برومند و کلدانیه کسی نمانده بود. معاویه تا آخرین نفس جنگیده و کشته شده بود... راه دوم برگزیده شد و در فاصله به نماز ایستادن نیروهای مهاجم، بابک و عبدالله و یاران بازمانده از دژ خارج شدند. هنوز فاصله­ای از دژ نگرفته بودند که گروهی هزار نفری از «کردان» به یاری آمده بودند. بابک و عبداله زن­ها را در نزدیک­ترین روستا جای داده،به سر وقت نیروهای افشین باز گشتند و سر انجام بابک و عبدالله سوار بر اسب­هایشان از ارس گذشتند و...» (5، ص. 460 و 461) و در فصل یک مانده به آخر نیز هفت نفر مامور حفاظت از بابک را در دام سهل ­بن ­سنباط و نیروهای افشین گرفتار می ­آیند «اکراد»؟! هستند. در جنگ بزرگ همدان نیز اعضای اصلی شورای جنگی و گارد حفاظت از بابک را نیز«اکراد» تشکیل می­ دهند. در کل رمان در انبوه رزمندگان نامی از اهالی آذربایجان به جز چند نفر از اهالی بلال آباد وجود ندارد و همه جا اکراد؟! هستند که جان­فشانی می­ کنند.اگر رمان بابک را جز به لحاظ پیش گام بودن در نظر بگیریم، غفلت کرده ­ایم. باید متذکر شد که بحث ساختاری رمان از منظر زیبایی­شناسی ادبی مدنظر نبوده است و تنها یادآور این مهم در نظر بود که این نویسنده نیز چون اخلاف دیگر تاریخ نویسان مرکزگرا در ایران در جهت اشاعه ­ی همان توهم پراکنی ­ها بوده است. قهرمان رمان «بابک» بارها با افراد نامی مذاکره می­کند و به ظاهر آن­ها نیز بابک را می­ ستایند اما در نهایت همان­ها در کنار خلیفه علیه بابک می ­مانند. در جلسه­ ی محاکمه بابک فیلسوف الکندی، شیخ اسماعیل و... نظاره­گر و مدافع خلیفه ­اند. نویسنده تضاد طرح شده بین ایرانیان و ترکان مدافع خلفا و منافع آذربایجان را گرچه جسته و گریخته طرح می­کند اما در صحنه ­سازی­ها در می­ ماند. طبق همین مصادره ­ها به نفع اکراد است که از طرح به دام افتادن عصمت کردی و تخلیه اطلاعاتی او به سود افشین چشم پوشی شده است.

نتیجه گیری

کسی تاریخ را به خاطر تاریخ نمی ­نویسد بلکه از ساختن گذشته به ساختن آینده پل می­ زند. معروف است که گفته ­اند: «برای در اختیار داشتن حال، باید گذشته را به نفع حال تغییر داد.» یا آنچنان چه آگوستین، کشیش معروف قرون اولیه ­ی مسیحی می­ گوید: «خداوند به خاطر کسی هیچ گذشته­ای را تغییر نمی­ دهد بلکه نظر شخص را نسبت به گذشته تغییر می­ دهد»(6، ص.؟)

در بررسی اوراق تاریخی و یا ادبیات که بر روی ریل حوادث تاریخی حرکت می­کند به مسائل و حوادثی برخورد می ­شود که بعضی از ملت­ها دچار بحران های خارجی و داخلی می ­شود که منجر به از بین رفتن آن می­ گردد که تاثیر عوامل خارجی بیشتر است. بعضی از ملت­ها هم با مدیریت صحیح و با زیبایی خاص منتظم می­ شود و در برابر حوادث­ها سرزنده و پویا هستند در این میان عوامل داخلی متشخص هستند که عامه ملت از آن رنج می ­برد و آن بعضی متشخصین همان قهرمانان هستند. توماس کارلیله: Thomas carlyle: (متفکر، تاریخدان و نویسنده ادبی اسکاتلندی) در کتاب قهرمانان و قهرمانان تاریخ می­ نویسد قهرمانان و آنکه آنها را وارد میدان نموده «فرهنگ» است. از نظر کارلیل ملت عبارت است از یک لایه بی جان خشت. اگر دست هنرمندی به آن برنخورد تا پایان بدون شکل و حرکت باقی خواهد ماند.(7، ص.10)

نکته برجسته قدرت و یا ضعف ملت آذربایجان هم بسته به قهرمان آن در همه زمینه هاست قهرمانانی که تاریخ را ساخته ­اند و آن قهرمانان تجسم روح ملی بوده که از میان توده مردم خلق شده­اند. اما در زمینه تاریخ و ادبیات که دیکته شد از عوامل خارجی با تاثیر گذاشتن بر عوامل داخلی نقش بازی کرده و عیان است که از طرق مختلف تطمیع، ترس و یا از روی جهالت نمایندگان بد ملت بوده از جمله کسروی­ ها و... که با اختراع کلمه آذری موجب زحمت مردم آذربایجان و اندیشمندانی چون زهتابی ­ها، هیئت ­ها و... دیگران شدند. چنانکه مرحوم هیئت گفتند: «آری ما تاریخ را ساختیم و متاسفانه ننوشتیم. ما تاریخ ساز بودیم و آنها تاریخ نویس...!!!---آری تاریخ نویس فارس، ما را کرد غلامان ترک و خودشان را سروان و وزیر کاردان ایرانی!---» (6، ص.؟) درست است که آذربایجان در طول تاریخ مورد حمله و هجمه و تمامیت ارضی­آن مورد تاخت و تاز قرار گرفته اما ادبیات آن همیشه موجب اتحاد و قوام آن گشته با اینکه فارس­ها و روس­ها سالیان درازی است این ملت را زیر شدید­ترین بایکوت فرهنگی و ... قرار داده­اند اما اگر فقط یک عاشیق با سازش لب بگشاید تمام فرهنگ و ادبیات و تاریخ این ملت را از حفظ بازگو می­نماید. اما در این میان نویسندگانی از جمله جلال برگشاد در خدمت «دیگران دروغین» هستند که مردم زحمت کش و فداییان اصلی و حقیقی در این میان از یاد رفته و مسیر هدف چنان گم گشته که مخالفان شاهزادگان و اربابان شلاق بدست ساسانی، در این کتاب، حامی أحیاء آنان نشان داده و موضوع جنگ و کشتار قهرمانان مردمی فرعی شده و داستان­های درباری موضوع اصلی.

منابع

1 برگشاد، جلال: بابك. ترجمه رضا انزابي و رحيم رئيس­نيا. تهران: انتشارات نگاه،1369، چاپ چهارم، ت ص 510.

2 کستلر، آرتور: خزران. ترجمه محمدعلی موحد. تهران: انتشارات خوارزمی،1374، چاپ دوم، ت ص 311.

3 همان.

4 همان.

5 همان.

6 اوگوستینوس (آگوستین)، مارکوس اورلیوس:اعترافات آگوستین قدیس. ترجمه افسانه نجاتی. تهران: انتشارات پیام امروز،1381، چاپ سوم، ت ص 404.

7.petrov Qriqoriy: Ag Zanbaqlar Ölkəsi. Bakı: XAN nəşriyyatı, 2017, 2-ci nəşr. 104 səh.

8.Oyrnenci-sesi.info

قیزیل قلم آذر Qizil Qelem...
ما را در سایت قیزیل قلم آذر Qizil Qelem دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mrbkarimia بازدید : 60 تاريخ : دوشنبه 16 مرداد 1402 ساعت: 20:58