نگاهی نوین به تاریخ آذربایجان - 28

ساخت وبلاگ

نگاهی به تاریخ آذربایجان - 28

ماجرای كشته شدن سيميتقو در اشنويه

دکتر توحید ملک­زاده[1]

سیمیتقو یکی از یاغیان مشهور آذربایجان بود که از سالهای مشروطیت موجب ناامنی در غرب آذربایجان شده و ماجراهای بسیاری بوجود آورده بود. وی در مرداد 1301 پس از شکست در برابر ارتش تا سال 1309 هـ.ش به طور مخفي در كوهستانهاي مرزي عراق زندگي مي­كرد.

براساس اسناد کنسولگری آمریکایی «سیمیتقو زندگی نه چندان مستقلی در میان خویشاوندانش در موصل سپری می­کند ولی رابطه­اش را با کردهای شکاکی که ریاست موروثی آنها را بر عهده دارد کاملا قطع نکرده است.» [2] در این میان اسنادی وجود دارد که وی درخواست عفو کرده و مایل به بازگشتن می­باشد. علیرغم بعضی خودسری­ها و غارتها دولت مایل به برگشتن سیمیتقو بود تا از یک طرف جلوی غارتهای بیشتر را بگیرد و از سویی دیگر ضرورت استقرار نیروی نظامی قدرتمند در مرزهای عراق را کاهش دهد. با اینکه تعداد عشایری که او را همراهی می­کنند اندک می­بود ولی ارتباطش به گونه­ای بود که بتواند دولت ایران را همواره با ترس از بروز مشکل مواجه سازد و هزینه سنگین گشت­زنی مابین سردشت و سلماس را بر دولت تحمیل کند. بنابراین بازگشتن صلح امیز او به ایران ظاهرا از ادامه چنین وضعیتی بهتر است.

فرین از اعضای هیئت دیپلوماتیک آمریکا در ایران در تاریخ 16 جولای 1928/ 25 تیر 1307 شایعه بازگشت سیمیتقو به همراهی 600 الی هزار نفر همراه را تایید کرد. به نوشته وی این گروه قصد حمله به اورمیه را دارند. امیر لشکر آذربایجان و هنگهایی از تبریز و اردبیل در راه ارومیه هستند. بنوشته این مقام آمریکایی یک مبلغ مسیحی که قصد سفر از را موصل به رواندوز و ایران را داشته برگردانده شده چرا که «کاپیتان کینگ عامل نظامی بریتانی در موصل به وی گفت که حوادث مهمی در کردستان در شرف وقوع است.»[3]

براساس تلگرام فرین در 14 آگوست 1928/ 23 مرداد 1307 از تبریز به آمریکا بنا بر اعلام استاندار آذربایجان سیمیتقو هم اکنون در خاک ترکیه در غرب سلماس به سر می­برد.[4]

در دوسال بعد منطقه مخصوصا مناطق هم مرز عراق در مجاورت ساوجبولاغ پرتنش بود گزارشهایی از شورش اکراد در دست است.[5]

فرین در 7 آگوست 1929 / 16 مرداد 1308 گزارش می دهد که سیمیتقو در مرزهای سلماس دیده شده ولی با اعزام نیروهای ارتشی دوباره به خاک ترکیه رانده شده است.[6]

در اوایل تابستان 1309 همزمان با عملیات ارتش ترکیه علیه شورشیان کرد در کوه آغری (آرارات) تلگرام رمزی به رضاشاه رسید که سیمیتقو وارد ایران شده[7] و به سرهنگ صادق خان نوروزي فرمانده وقت پادگان اشنويه پيغام فرستاد كه مايل به ديدار با وي در اشنويه است. سرهنگ صادق خان دعوت او را پذيرفته در مرز حاضر مي­شود. سيميتقو به اتفاق خورشيد آقا رئيس ايل هركي كه از اكراد ياغي و اشرار بود همراه با سه هزار نفر[8] به اشنويه مي­آيد. در اين موقع سرلشكر مقدم فرمانده لشكر تبريز جهت گذراندن مرخصي در تهران بود به محض اينكه اين خبر به تهران مي­رسد رضاخان كه آن موقع « رضا شاه » شده بود به سرلشكر مقدم دستور مي­دهد فوراً به آذربايجان حركت نموده وي را سركوب نمايد.

سرلشكر مقدم به محض ورود به تبريز به سرهنگ ایزدپناه فرمانده پادگان ارومیه دستور اعزام قوای نظامی کرده و وی سرگرد هاشمي فرمانده هنگ اروميه را مأمور مي­كند با يك گردان در اتفاق فرمانده لشكر حركت نمايد. خود نیز برای اغفال سیمیتقو با یک کامیون اثاثیه آشپزخانه و سایر لوازم به اتفاق 12 نفر از گروهبانهای زبده به سرپرستی استوار محمد قره­داغی به اشنویه می­فرستد.

از شرفخانه به اروميه نيز دستور مي­دهد يك گردان پياده براي عمليات نظامي آماده باشند. نيمه­هاي شب وارد اروميه مي­گردند و بدون تأخير سرگرد هاشمي گردان پياده را با خود برداشته و از دره قاسملو جهت اشغال ارتفاعات مشرف به اشنويه حركت مي­كند و 12 نفر از قشون به فرماندهي استوار قره داغي و سه نفر استوار و گروهبان به اشنويه مي روند و آنجا خبر مي دهند كه فردا تيمسار سرلشكر مقدم جهت ملاقات با سيميتقو به اشنويه خواهد آمد.

تمام ارتفاعات اشنویه از طرف ستونهای اعزامی اشغال می­شود و ستونی که به فرماندهی سرگرد هاشمی پیشروی کرده با عده کم سوار کرد که عقبه­های سیمیتقو بوده و ماموریتشان تسهیل فرار سیمیتقو در صورت شکست سیمیتقو بوده، برخورد کرده و چون نفرات ارتشی زیاد بود اکراد عقب می­نشینند.

روز 24 تير 1309 قرار بود سرلشكر مقدم به اشنويه وارد شده با سيميتقو ملاقات كند. بعد از ظهر سيميتقو با عده اي سوار و پسر خود جهت استقبال سرلشكر مقدم بيرون شهر رفته آنجا صف كشيده جهت انجام مراسم استقبال آماده مي­شوند ولي تا نزديكي هاي غروب از آمدن تيمسار مقدم خبري نمي­شود.

در اين موقع اطلاع مي­رسد به علت خرابي ماشين آمدن تيمسار به فردا موكول گرديده و سيميتقو به طرف شهر اشنويه مراجعت مي­كند.

قبلاً سرهنگ صادق خان ترتيب كار را داده افراد مسلح پادگان اشنويه را كه بالغ بر 110 نفر مي­شدند را در جاهاي امن در دو دسته در كمين گذاشته بود. پس از ورود سيميتقو به كوچه از بالاخانه تيري به وي شليك مي­شود سيميتقو پس از اصابت تير مي­خواهد فرار كند ولي وقتي مي­بيند پسرش در آنجا مانده است جهت برداشتن وي برمي­گردد آنوقت تير ديگري به وي مي­خورد و كارش تمام مي­شود. كاويانپور مدعي است سرهنگ صادق خان با دوربين متعلق به سيميتقو كه به امانت گرفته بود با چند نفر در بالاخانه­اي كه پنجره آن رو به جاده بود نشسته و منتظر مراجعت سيميتقو بودند به محض اينكه سيميتقو در تيررس قرار مي­گيرد از داخل بالا خانه تيري به وي شليك مي­كند.

اين داستان به شكل ديگري نيز نقل شده است: (در ساعت 5 بعد از ظهر روز يكشنبه يعني درست همان وقتي كه سيميتقو انتظار آمدن فرمانده قواي آذربايجان را داشت كاغذ فرمانده توسط يك گروهبان به دست سيميتقو رسيد و پس از خواندن، فريادكشيد اغفال شديم و بلافاصله هفت تيركشيده و پيشاني‌گروهبان بيچاره را هدف قرار داد[9]. . . به صداي تير هفت تير افراد پادگان تيراندازي كرده و سيميتقو كشته شد.

بايبوردي در تاريخ ارسباران مدعيست كه سيميتقو بدست استوار محمدخان قره‌داغي كشته شده است. اين موضوع ( كشتن سيميتقو ) موفقيت بزرگي به شمار مي­آمد لذا هر كسي سعي داشت اين موفقيت را بخود نسبت دهد تا از خاتمه كار به نحوي بهره برداري كند. بعضي­ها معتقدند كه رضاخان يكي از زندانيان كرد را كه به اعدام محكوم بود با رئيس بهداري ارتش كه ظاهراً اعلم الدوله يا اعلم­الملك بود و با سيميتقو سابقه دوستي داشت به اردوي او فرستاد و انها با نقشه قبلي او را ترور كردند.

به هر حال در اين واقعه علاوه بر سيميتقو، خورشيد‌آقاي هركي كه هژار معتقد است با دولتيها همدست بوده و قرار بود اگر سيميتقو را به دام بياندازد 400 ليره به او بدهند بعد براي اينكه اين راز فاش نشود و 400 ليره را هم به او ندهند او را هم مي­كشند، نيز از پا در مي­آيد و حدود 40 همراه سيميتقو كشته مي­شود.

سروان بزرگ امير ابراهيمي در روزنامه دنيا شماره 403 مورخه 4/5/1335 در مقاله‌اي مي نويسد: مرگ سيميتقو و خورشيد آقا و زخمي شدن دست كريم خان خيلاني افراد عشاير را بي سرپرست گذاشت هر يك به طرفي رفته و مشغول دفاع فردي شدند.

محمد و مبشر نظام فرياد زدند كه سيميتقو را به هلاكت رسانيديم اين فرياد باعث تشجيع نظامي‌ها شد و از اكراد 40 نفر كشته شدند سواران هركي جنازه خورشيد آقا را به طرف رودخانه برده و با جنگ و گريز خود را از مهلكه خلاص كردند. دو سه نفر از نوكرهاي سيميتقو، خسرو پسر او را در پشت سنگ چينهاي رودخانه مخفي كرده از خطر نجات دادند.[10]

به هر حال سرگرد هاشمي ارتفاعات مشرف به اشنويه را تصرف كرده شبانه اتباع سيميتقو را از اشنويه خارج مي­كند. فردا صبح اشرار سه مرتبه به اشنويه حمله مي­كنند ولي چون قبلاً سرگرد هاشمي مواضع دفاعي را اشغال نموده بود موفق به تصرف شهر و بردن جنازه سيميتقو نمي­شوند.

پس از چندي جنازه وي را به اروميه آورده و دو سه روز در معرض تماشاي عامه قرار مي­دهند و يكي از زنانش كه در اروميه بوده جنازه را بازديد نموده و تصديق مي­كند كه جسد متعلق به سيميتقو است زيرا او مي­گويد در كودكي انگشت سبابه سيميتقو را مار گزيده و وي با خنجر دو بند انگشتش را بريده است و اين بهترين نشاني جسد اسماعيل آقا بود.

با كشته­شدن وي خانواده­اش نيز متلاشي شده يكي از همسران وي در تركيه كشته شده بود و يكي ديگر هم در تركيه با يكي از اكراد شوهر مي­كند، پسر [11] ساله­اش را نيز به تهران برده و در آنجا مشغول تحصيل مي­شود و سپس به اورپا اعزام مي­كنند.

در سال 1336 شمسي از طرف دولت لايحه­اي راجع به پرداخت هزار تومان مستمري هزينه تحصيل به پسر وي كه به سن بلوغ رسيده است تسليم مجلس شوراي ملي گرديد. اعتراض تيمسار سپه بود جهانباني و چند نفر ديگر نسبت به تصويب اين قانون مؤثر واقع نشده لايحه به تصويب رسيد.

عمرخان از همكاران سيميتقو هم دستگير و زنداني مي­شود و پس از حوادث شهريور 1320 او آزاد و به ميان ايل شكاك مي­آيد.[12]

گزارش فرماندهي لشكر آذربايجان درباره عمليات ترور سيميتقو

در پايان گزارش فرمانده لشكر شمالغرب را در خصوص اين عمليات مي­آوريم:

وزارت جليله جنگ

تعيب راپورت كتبي نمره 2367 و تلگراف 2997 معرض مي­دارد، مقارن ورود بنده به رضائيه از راپورتهاي واصله حكومتي نظامي اشنويه معلوم و مفهوم گرديد كه سيميتقو باز داراي افكار صادقانه و صحيحي نيست و در اين سه روز توقف خود را در اشنويه تدريجاً از اكراد كوچري خارجه هم به عنوان ديد و بازديد دور خود جمع كرده و حاضر نيست در مركز لشكر حاضر شود. از طرفي هم اطاله مطلب و مذاكره با مشاراليه صلاح نبود و فايده نداشت. بناعليهذا ليله 27 تير ماه جاري سه ستون به ترتيب ذيل از راههاي مختلف به اشنويه سوق داده اول يك ستون از رضائيه مركب از يك گردان پياده، يك گروهان مسلسل دوم يك گردان پياده از ساوجبلاغ سيو يك ستون سوار مركب از واحدهاي سواري كه در معيت اركان حرب سيار لشكر از تبريز همراه آورده بودم و به ساخلو اشنويه هم دستور داده شد به سيميتقو تكليف شود فوري به تبريز حركت و يا مشاراليه را خلع سلاح نمايند در صورت تمرد مشاراليه و كسانش را معدوم نمايند بطوريكه انتظار مي رفت مشاراليه از حركت به مركز لشكر سرپيچي نموده و اسلحه را هم تسليم ننمود. لذا قواي ساخلو به مأموريت خود اقدام و ستونهاي اعزامي هم كه خيلي سريع حركت بودن، اشنويه را مقارن عصر 27 جاري احاطه، خود سيميتقو مقتول و از كسانش هم خيلي­ها مقتول و مجروح و بقيه متواري و تعقيب مي­شوند. اينك مفتخراً معروض مي دارد كه به زندگاني ننگين اين عنصر مفسده جو خاتمه داده شد ضمناً اين حركت ستونهايي كه مأمور عمليات بودند ، بسيار جالب توجه بود.

دو ستون پياده رضائيه، مسافت 12 فرسخ را در طي هيجده ساعت راهپيمايي متوالي و ستون پياده ساوجبلاغ 10 فرسخ را در طي شانزده ساعت راهپيمايي متوالي و ستون سوار با نهايت سرعت و حسن انجام مأموريت ، موفق به انجام كامل مأموريت خود گرديد و حسن تربيت در زندگاني نظاميان وظيفه يك ساله را كاملاً ثابت نمود.

رضائيه ساعت 9 ) 27/4/9 ، نمره 2411 سيار

فرمانده لشكر شمالغرب . سرتيپ حسن مقدم.

راجع به سيميتقو ابلاغيه ذيل که از طرف فرمانده لشکر شمال غرب صادر و برياست ارکان حزب لشکر شمال غرب ابلاغ گرديده است با پست اخير باداره واصل و برای اطلاع قارئين محترم بدرج آن مبادرت نموديم:

رئيس ارکان حزب لشکر – مورخه 26 خرداد ماه توسط فرمانده نظامی اشنويه تلگرافی از سيميتقو رسيده بود مبنی بر اين که از اعمال گذشته­ی خود صرف­نظر و از طرف اوليای دولت ابراز مرحمتی گردد و اجازه داده شود بايران مراجعت نمايد بمشار اليه جواب داده شد بايران مراجعت نمايد بمشار اليه جواب داده شد که از دو سال قبل اوامر جهان مطاع مقدس شاهنشاهی اورحنا فداه در مورد مشار اليه بطور صريح بلشکر شمال غرب ابلاغ گرديده و امر همايونی اوراحنا فداه شرف صدور يافته و در صورتيکه اسمعيل آقا سيميتقو بدون هيچگونه شرط و تقاضائی مستقيماً در تبريز يا تهران حضور بهم رساند عطوفت ذات مقدس ملوکانه اورحنا فداه مطمئناً شامل حال او خواهد بود و الا در غير اينصورت اگر خيال توطن و سکنی در سر حدات را داشته باشد و يا برای کسب عطوفت شاهانه اوحناه فداه قائل به شرط و تقاضائی بوده باشد باظهارات او مامورين توجهی ننموده و بهيچوجه با او داخل مذاکره هم نشوند. بنا عليهذا در حال حاضر هم اين جانب همان اوامر جهان مطاع ملوکانه اوراحنا فده را بشما ابلاغ می نمايم اگر مايل هستيد مستقيماً بدون ترديد به تبريز بيائيد و الا اطاله مذاکرات مورد ندارد در 21 تير ماه جاری موقعی که اين جانب بقصد تشرف بخاکپای جواهر آسای اقدس بندگان اعليحضرت قدرقدرت همايون شاهنشاهی اورحنافداه بطهران رفته بودم راپرت فرمانده اشنويه رسيد که اسمعيل آقا سيميتقو با يکعده سواره و پياده عشايری بخاک ايران بپادر خورشيد آقا هرکی وارد و درخواست ملاقات با حکومت نظامی اشنويه را نموده است که در تعقيب تلگراف سابق خودش باشنويه هم در چادر خورشيد آقا او را ملاقات و در معيت يکديگر با سواره­ها همراه سيميتقو وارد اشنويه گرديدند. اين جانب يقين کردم که با آمدن اشنويه حتماً سيميتقو تصميم قطعی دارد بتبريز برود. دستور دادم چندين اتومبيل برای آوردن مشاراليه در اشنويه حاضر نمودند. تلگرافات ملاطفت آميزی باو نمودم در عين حال خود اين جانب که از خاکپای مقدس همايونی اوراحنا فداه مرخص شده بودم بتبريز وارد شدم. مقارن ورود اينجانب بتبريز از راپرتهای واصله حکومت نظامی اشنويه معلوم و مفهوم گرديد که سيميتقو باز دارای افکار صادقانه و صحيحی نيست و در اين سه روز توقف خود در اشنويه تدريجاً از اکراد کوچری خارجه هم به عنوان ديد و بازديد دور خود جمع کرده و حاضر نيست در مرکز لشکر حاضر شود. از طرفی هم اطاله مطلب و مذاکره با مشار اليه صلاح نبود و فايده نداشت بنا عليهذا فوراً خود اينجانب در معيت ارکان حرب سيار و يک قسمت سوار ساعت 10 صبح 26 ماه جاری از مر کلشکر از درياچه حرکت و ساعت 11 ليله 27 ماه جاری وارد رضائيه و فوراً سه ستون بترتيب ذيل از راههای مختلف باشنويه سوق دادم اولين ستون از رضائيه مرکب از يک پياده گردان و يک گروهان مسلسل دويم يک گردان پياده از ساوجبلاغ سوم يکستون سوار مرکب از واحدهای سواری که در معيت ار کان حرب سيار لشکر از تبريز همراه آورده بودم و بساخلوی اشنويه هم دستور داده شد بسيميتقو تکليف شود فوری به تبريز حرکت و يا مشار اليه را خلع سلاح نمايند و در صورت تمرد مشار اليه و کسانش را معدوم نمايند بطوری که انتظار می­رفت مشار اليه از حرکت به مرکز لشکر سرپيچی کرده و اسلحه را هم تسليم ننموده و نصايح حکومت نظامی اشنويه نه در خود سيميتقو و نه در همراهان او و نه در افراد هرکی که در معيت او آمده بوند موثر واقع نگرديد و لذا قوای ساخلوی بماموريت خود اقدام و ستونهای اعزامی هم که خيلی سريع حرکت کرده بوند. اشنويه را مقارن عصر 27 ماه جاری احاطه خود سيميتقو مقتول و از کسانش هم خيلی ها مقتول و مجروح وبقيه متواری و تعقيب مي­شوند اينک باقبال بيزوال بندگان اعليحضرت قدرقدرت قويشوکت همايون شاهنشاهی اوراحنا فداه بزندگانی ننگين اين عنصر مفسده جو خاتمه و دستور داده شد جنازه او را به رضائيه حمل نمايند. ضمناً اين حرکت ستونها يک مانور عمليات بسيار جالب توجهی بود که ستون يک مانور عمليات بسيار جالب توجهی بود که ستون پياده رضائيه مسافت 12 فرسخی را در طی 18 راه پيمائيی متوالی و ستون پياده ساوجبلاغ مسافت 10 فرسخ را در طی 16 ساعت راه پيمائی متوالی و ستون سوار هم با نهايت سرعت و حسن انجام ماموريت اکتشافی و استحفاظی موفق به انجام کامل ماموريت خود گرديدند و حسن تريه و زيرکی نظاميان وظيفه يکساله را کاملاً ثابت نمودند. از خدمات حکومت نظامی اشنويه و صاحمنصبان و نفرات ستونهای اعزامی بدين وسيله اظهار رضايت کامل می­نمايم.

رضائيه 28 تير ماه 1309 نمره 2414 سيار

فرمانده لشکر شمال غرب – سرتيپ حسن مقدم

کشته شدن سيميتقو (بقلم تيمسار سرلشگر محمد مظهري)[13]

در دوره تصدي من به امور مالي لشگر خبر رسيد اسمعيل آقا سيميتقو که چندين سال بود با سواران و خانواده خود به عراق پناهنده شده بود در معيت خورشيد آقا هرکي رئيس ايل هرکي و قريب هشتصد نفر سوار در حوالي اشنويه از مرز ايران گذشته و به وسيله فرماندهي لشکر از اعليحضرت فقيد استدعاي بخشودگي و اقامت در ايران نموده ولي در باطن امر طبق اطلاعات مکتسبه، از طريق حاجب آقا هر کي و ساير خوانين کُرد که طرفدار دولت بودند، معلوم شد سيميتقو خيال دارد باين عنوان سرتيپ ظفرالدوله(مقدم)را به نقاط مرزي کشانده و نامبرده را توقيف و با دستياري طوايف ناراضي کردستان مجدداً علم طغيان برافراشته و مقاصد سوء خود را عملي سازد.

فرمانده لشگربا تحصيل اجازه از تهران بطرف مرز حرکت و بفاصله چند روز مراجعت نمود. شخصي به نام محمد خان قراجه داغي که از اشرار معروف آن صفحات محکوم به اعدام و قرار بود يکي دو روز بعد به دار آويخته شود و سرتيپ مقدم با سابقه شناسائي به روحيه و تهور او به زندان رفته بنامبرده تکليف مي­کندکه در صورت عزيمت فوري به اشنويه و کشتن سيميتقو سيميتقو دولت حاضر است از تقصيرات او صرفنظر و او را مورد عفو قرار دهد – محمد خان هم بدون ترديد انجام اين مأموريت را پذيرفته و تقاضا کرد چهار نفر از از سربازان وظيفه حوزه اهرار که منسوب او بودند در اختيارش بگذارند تا اين مأموريت را در معيت انها اجرا کند.

با اين پيشنهاد موافقت شد و همان روز از زندان مرخص و آن چهار نفر هم در اختيار او گذارده شد. فرمانده لشگر سرتيپ دکتر اعلم رئيس بهداري لشگر را (که سابقاً آشنائي با سيميتقو داشت) قبلاً به رضائيه و از آنجا به اشنويه فرستاد تا با سيميتقو تماس گرفته و موافقت فرماندهي لشگر را براي ملاقات لشگر را براي ملاقات با سيميتقو در مرز با ستحضار نامبرده برساند و او را در انتظار ورود خودشان مشغول و منتظر نگاهدارد و بمحض ورود محمدخان قراجه داغي، تحت عنوان استقبال فرمانده لشگر بطرف اروميه حرکت کند. روز بعد محمد خان با نفرات خود به وسيله اتوموبيل از گلمانخانه بطرف اشنويه حرکت مي­کند در حاليکه تمام افراد شکاک هر کي ارتفاعات و نقاط حساس آن ناحيه را اشغال کرده­اند هنگام غروب آفتاب است سيميتقو هر آن منتظر ظفرالدوله و اجراي نقشه طرح شده است.

در اين اثنا محمد خان وارد و سيميتقو مي­پرسد:

پس هاني ظفر الدوله؟(پس ظفر الدوله کجاست)

محمد خان جواب مي دهد: با اتوموبيل عقبي قرياً مي­رسند. سرتيپ دکتر اعلم بعنوان استقبال فرمانده لشگر با اتوموبيل خود به سرعت بطرف رضائيه رهسپار مي­شود. سيميتقو دوباره به محمدخان مراجعه و مي­گويد محمد خان مراجعه از چشمان تو خون مي­بارد، محمدخان جواب مي­دهد ازخستگي و گرد و خاک راه است سيميتقو دوباره تکرار مي­کند گفتم از چشمان تو خون مي­بارد.

هشتصد نفر سوار آماده اجراي فرمان سيميتقو هستند، خسرو پسر سيميتقو با اوست سيميتقو و خورشيد آقا مشغول قدم زدن هستند، در نزديکي آنجائي که محمدخان ايستاده ديوار خرابه اي به چشم مي­خورد و همينکه سيميتقو و خورشيد آقا پشت شان بطرف محمد خان بود نامبرده و همراهان با يک حرکت آني به پشت ديوار پريده و با اولين تير تفنگ انها خورشيد آقا هرکي مقتول و اسمعيل آقا سيميتقو مجروح مي­شوند. سيميتقو در همان حال توي جوي آب سنگر گرفته مشغول تير اندازي مي­شود ولي تير بعدي محمد خان او را نيز بقتل مي­رساند.

چند نفر ديگر هم که در اطراف سيميتقو بودند بقتل رسيده و يا مجروح ميشوند. هوا تاريک شده محمد خان و افرادش بدون اينکه اردو و عده­اي در عقب باشد فرياد مي­زنند اردوي دولت رسيد. اين هشتصد نفر که روحيه خود را باخته و غافلگير شده بودند، همينقدر موفق مي­شوند که جنازه خورشيد آقا هرکي را از ميدان معرکه خارج کنند و تلاش خسرو پسر سيميتقو و ساير فدائيان او براي بردن جنازه سيميتقو بلا نتيهجه مي­ماند و در فاصله چند دقيقه تمام هشتصد نفر مزبور رو بفرار ميگذارند. محمد خان فوراً جنازه سيميتقو را به داخل اتوموبيل رسانيده و با سرعت زياد از آن محوطه خارج و خود را به رضائيه ميرساند. جنازه سيميتقو سه روز در روي يک نردبام در خيابان رضائيه تماشاي اهالي گذارده ميشود و بعداً او را به خاک مي­سپارند.

نامه­ی آقای هاشم احمدزاده، در رابطه با قتل سیمیتقو

نامه­ی هاشم احمدزاده آجودان سرهنگ صادق­خان طراح و مجری قتل

(اداره محترم فرهنگ و هنر مهاباد جسارتاً معروض می­دارد اخیراً کتابی به نام اسماعیل آقا سمیتکو در تهران به دست من رسید روی جلد نوشته گرد آورنده و تنظیم آقای احمد شریفی پایین جلد نوشته طبق مدرک موجود امتیاز این کتاب و تجدید چاپ آن برای همیشگی متعلق به مرکز کتابفروشی سیدیان مهاباد می­باشد. در 74 صفحه به اندازه­ی (18*10) حتماً نمونه در اداره­ی محترم موجود است زیرا در صفحه ی 2 نوشته تعداد پانصد جلد شماره 5 مورخه 12/12/48 اداره محترم فرهنگ و هنر در چاپخانه ی اورنگ تهران چاپ شده به عرض می­رسانم من هاشم احمدزاده در آن زمان یعنی در اول سال 1309 تا سال 1320 شمسی آجودان رئیس عشایر اشنویه بودم و رئیس عشایر یعنی آقای سرهنگ صادق خان نوروزی آن اصلاً سواد نداشت و همه کاره ی ایشان بودم و تمام امور و اسرار آمدن اسماعیل آقا و مکاتبات یک ماه یا بیشتر با شیخ احمد بارزان و با خود اسماعیل آقا دست من بود از این جریان از اول تا ورود اسماعیل آقا به اشنویه هیچ منبعی نه در تهران نه در مهاباد نه در ارومیه (رضائیه) و نه طوایف مامش و منگور و زرزا و پیران خبری نداشته حتی در اشنویه افسران حاظر و اهالی طبق دستور سرتیپ مقدم احمدی مطلع نبوده و غیر از یک نفر به نام حاجی سعدون سراج که از رفقای قدیمی اسماعیل آقا بود از آن هم با طرز قاصدی محرمانه استفاده می کردیم. من کاری به سابقه ندارم که آقای شریفی از کتاب های تاریخی چیزی می داند ولی در صفحه ی 62 تا آخر کتاب مزبور به طور کلی غلط و حتی یک کلمه هم درست نیست نمی­دانم چه جوری گردآوری شده که با یک نفر اهالی اشنویه هم سوال نکرده و خبرهایی ار یک عده با اطلاع پرسیده و گفته­های آنها را باور کرده مگر نه این که اشخاص مطلع همه مرده­اند و دیگر کسی نیست ایراد بگیرد برداشته چخان و دروغ سرهم کرده کتاب نوشته به نام تاریخ داده دست مردم قضیه اسماعیل آقا یکی از وقایع مهم تاریخی آذربایجان است نباید افسانه سازی و خیالی پنداشت اگر کسی بخواهد کتاب بنویسد اقداماتی که شده با جزئیات آن فقط و فقط از سینه­ی من باید استفاده کرد لاغیر حالا من مختصری از قضیه را در زیر شرح می­دهم مقایسه فرمایید آیا با کتاب یک کلمه تطبیق می­کند. البته نه ما قبلا می دانستیم اسماعیل آقا بعد از فرار در جنگ چهریق به منطقه بارزان عراق رفته و تحت سرپرستی شیخ احمد بارزان زندگی می­کند در اوایل اردیبهشت ماه 1309 ش چند نفر از رجابل مرگور (قریه زیوه) شکایت کردند که چند راس اسب از ایل ما را کسان اسماعیل آقا به سرقت برده شاکی هستیم به شرح زیر اول فروردین سال 1309 شمسی سرهنگ صادق خان نوروزی آن وقت از طرف ستاد لشگر تبریز به سمت رئیس عشایر به اشنویه اعزام و به دستور سرتیپ مقدم بنده را از رضائیه به سمت آجودانی و منشی سرهنگ صادقخان به اشنویه فرستادند سرهنگ سواد نداشت همه کاره ایشان من بودم. ما روی شکایت مزبور نامه به قایم مقام عراق در رواندوز فرستادیم که توسط شیخ احمد بارزان اسب هارا از اسماعیل آقا بخواهد قائم مقام روانداز نامه ی شیخ احمد بارزان را در جواب نامه­ی ما فرستاد. شیخ احمد نوشته بود آقای قایم مقام به آقای رئیس عشایر بنویس اسماعیل آقا به هموطنان خود خیانت نمی کند... نوشته اگر جناب آقای ظفرالدوله یعنی آقای سرتیپ محمدخان مقدم اجازه بدهند من حاضرم به وطن خود برگردم به شرطی که آسیبی به من نرسانند ما نامه ی تشویق آمیز به شیخ احمدبارزان نوشتیم که بهتر است اسماعیل آقا شخصا ً بنویسد و تقاضا کند از آقا ی ظفرالدوله (سرتیپ مقدم می خواهم اسماعیل آقا را عفو و اجازه دهد برگردند، این نامه را وسیله یک نفر اهل اشنویه به نام حاج سعدون سراج که یکی از مریدان شیخ احمد و دوست قدیمی اسماعیل آقا بود فرستادیم و مراتب را رمزاً به سرتیپ مقدم رسانده تقاضای نظریه و دستور خواستیم. سرتیپ مقدم فوری دستور داد مکاتبه را ادامه دهید و اگر اسماعیل آقا شخصاً تقاضای عفو و مراجعت کرد به او به شرطی که حاضر شود اول خود او بدون سلاح با دو سه نفر از نزدیکان خود بیاید اشنویه بامن مذاکره کند و ترتیب مراجعت سایر کسان او را بعدها می­دهم. چنانچه این شرط را قبول کرد اطلاع دهید شخصاً به تهران می­روم و از شاهنشاه پهلوی عفو نامه می­گیرم و برای اسماعیل آقا می­فرستم که خاطر جمع شده بیایند اشنویه من می­آیم ضمناً سرتیپ تایید کرده بود این مطلب تا نتیجه­گیری قطعی بجایی درز نکند و نباید احدی بویی ببرد حاجی سعدون وارد شد نامه ی اسماعیل آقا را آورد نامه حکایت از پشیمان بودن از عملیات گذشته و تقاضای التماس آمیز از سرهنگ صادقخان که هرطور صلاح می داند سرتیپ مقدم را راضی کند او را ببخشش و عفو وادار کند[14] و شیخ احمد بارزان هم در زیر نامه اسماعیل آقا نوشته از سرهنگ رئیس عشایر نسبت به اسماعیل آقا تقاضای لطف و مرحمت کرده بود با جواب مفصل به اسماعیل آقا نوشتیم و شرایطی که سرتیپ مقدم گفته بود ذکر کردیم این نامه را من و حاجی سعدون سراج بردیم بارزان و از آنجا با فرستاده شیخ احمد بارزان به طرف جنگل ماری راهسپار شدیم. جنگل ماری در شش یا هفت کیلومتری جنوب رشته زاگروس طرف غرب آن ترکیه و شمال آن ایران و قسمت شرق و جنوب خاک بارزان عراق است و قریه ی کوچکی در جلوی جنگل واقع شده خانه­های گلی و حصیری و کپر و چوبی و شاخه درختی بالاخره خیلی جای کثیف و یک عده چادرهای رنگارنگ و چادر سفید اسماعیل آقا جلوی آن­ها خودنمایی می­کند و آمدن ما را قبلاً شیخ احمد بارزان خبر داده بهر حال رسیدیم اسماعیل آقا شخصاً جلو آمد با خنده و خوشحالی استقبال کرد و گفت پیک خوش خبر هستید. موقع غروب بود شب را با شادی و خوبی گذراندیم و در شرایط پیشنهادی سرتیپ ظفرالدوله خواندیم اسماعیل آقا گفت: آقای سرتیپ ظفرالدوله مرا بهتر می شناسد و پدران ما و ظفرالدوله دوست بودن ایشان هرچه بفرمایند من با کمال میل و رغبت قبول دارم اسماعیل آقا زبان ترکی عثمانی و ترکی آذربایجانی خوب آشنا بود. صبح زود ما راه افتادیم. اسماعیل آقا تا یک کیلومتر از چادر پیاده مارا بدرقه کرد. گفت حاجی خودت عفونامه را بیار حاجی گفت انشاءالله می­آورم و باهم می رویم تهران خداحافظی کردیم و راه افتادیم در این هنگام عشایر عراق وارد مراتع ایران می شدند عشیره­ی خورشید در چراگاه بزسینا و عشیره ی هرکی سرهاتی از چراگاه دالانپر و چند عشیره­ی کوچکش مانندی خیلانی و سورچی از چراگاه کله شین وارد می­شدند ما قضیه را به سرتیپ مخابره کردیم. سرتیپ در تلگراف حضوری دستور داد که قضیه پیش خودتان مکتوم بماند من رفتم تهران تا از اعلیحضرت پهلوی مصلحت و غفو نامه بگیرم تا شما منتظر من باشید در فاصله رفتن و برگشتن سرتیپ مقدم سرهنگ نوروزی با مامورین دارایی و گمرک برای گرفتن مالیات عازم سرحدات شده کارشان را تمام کردند سرهنگ برگشت سرتیپ مقدم از تهران آمده بود تلگرافی تماس گرفتند سرتیپ فرموده من نامه می­نویسم به اسماعیا آقا و عفو نامه را هم داخل پاکت می­گذارم و یک نفر تیمورخان شکاک را هم می­فرستم نامه را وسیله تیمور خان که از دوستان قدیمی اسماعیل آقا می­باشد و منشی خود بفرستید کاملاً نامه هارا و عفو نامه را تشریح کنید و اسماعیل آقا در قول خود بایستد آن وقت با هم حرکت کند بیایند اشنویه و من هم حرکت اورمیه (رضائیه) ولی اسماعیل آقا وارد شد خبر دهید من می­آیم اشنویه آن طوری که گفته­ام مذاکره و ترتیب آمدن کسان او را می دهم ما بدون معطلی شرحی به اسماعیل آقا نوشتیم وسیله خود من تیمور بیگ و حاجی سعدون سراج روانه­ی عراق شدیم و از میان عشیره­ی هرکی سرهاتی که وارد مراتع شده بودند گذشتیم طبق دستور سرهنگ نوروزی این دفعه موضوع را به فتاح آقا رئیس ایل هرکی که بزرگترین عشیره ها است گفته فتاح آقا حیرت شده شد که چطور اسمااعیل آقا می­آید گفت در این صورت ما هم برای استقبال حاظر شدیم جواب دادم، آقای فتاح آقا فردا صبح سرهنگ نوروزی خودش می­آید پیش شما باهم می­روید به استقبال اسماعیل آقا تا دیگر معطل نشویم رفتیم پیش شیخ بارزان چون سر راه بود و هم ایشان باخبر شوند شیخ فوری یک نفر سوار روانه جنگل کرد بعد از مطلع شدن شیخ روانه شدیم رسیدیم به جنگل اسماعیل آقا با خوشحالی و مسرت جلو آمد بالاخره نامه­ها را با عفو نامه دادیم و گفتیم که فردا سرهنگ و فتاح آقا به استقبال شما می آیند خیلی شاد و خرسند بود. خسرو پسرش و ججو برادر زاده اش که بچه­های تقریباً ده ساله بودند به جای اسباب­بازی با تفنگ­های سه تیر عثمانی کوچک با هم مسابقه تیراندازی و هدف گیری می­کردند ما به امید اینکه اسماعیل آقا اول خودش با دو یا سه نفر نزدیکان خود طبق قرار قبلی به اشنویه می­آید. ابداً در فکر کمک نبودیم صبح زود اسماعیل آقا آماده حرکت شد در همین موقع پنجاه نفر سوار مسلح بارزانی رسیدند و یکصد و پنجاه نفر هم شکاک مسلح حاضر شدند با هم به طرف سرحد دالامپر حرکت کردیم ما دستور داشتیم هر حرکتی خلاف قول بکند حرفی نزنیم. ضمناً خیال می­کردیم این سواران برای بدرقه ی اسماعیل می­آیند و از سر حد برمی­گردند. ولی نزدیکی­های سرحد دالانپر متوجه شدیم عده ی زیادی سوار دارند به ما نزدیک می شوند تیموربیگ از اسماعیل آقا پرسیدکعه این سوار ها کی هستند ایشان گفتند نترسید اینها دوست هستند. جناب شیخ برای بدرقه­ی من فرستاده ما حرفی نزدیم وقتی از سرحد گذشتیم فقط ما برای یادآوری گفتیم جناب سردار این جا خاک ایران است ایشان فقط به به چه کوههای خوشی است

خاک ایران خیلی قشنگ است و بوی وطن می­آید اصلاً به بدرقه کنندگان توجهی نکرده برگردند همه سوارهای شکاک اسماعیل آقا و سواران بارزانی که کلاً مسلح به تفنگ و خنجر بودند پشت سر ما وارد شدند فاصله­ی سرحد تا چادرهای فتاح آقا تقریباً دو کیلومتر و نیم بود نصف راه آمده بودیم که از دورسرهنگ نوروزی و فتاح آقا با عده­ای از بزرگان هرکی نمایان شدند به هم رسیدیم اسماعیل آقا با سرهنگ روبوسی و خوش و بش کرد وقتی فرصتی پیدا کرد نزدیک ما آمد و گفت، مبادا نسبت به زیادی سواران حرفی بزنید این­ها بی­نظر نیستند تا ببینیم چه می­شود ما از عشایری چهار نفر سوار آردل داشتیم سرهنگ در موقع حرکت در اشنویه سه نفر آن­ها در راه به فاصله­ی معین گمارده و یک نفر با خودش آورده برای رساندن تلگراف، وقتی به چادرهای فتاح آقا رسیدیم من جریان قضیه را تلگراف رمزی نوشتم وسیله­ی سوار به تلگرافخانه رساندم. به سرتیپ مقدم مخابره شود تا این ساعت احدی حتی افسرهای حاضر در اشنویه و حتی سواران رابط از جریان خبری ندارند شبانه کلیه ی سواران شکاک و بارزانی هریکی به چادری مهمان داده شدند البته به دستور فتاح آقا کلانتر اشنویه که با سرهنگ آمده بود به دستور سرهنگ فوری به اشنویه برگشت که اهالی را برای استقبال آماده و محلی برای زندگی سواران تهیه نماید صبح آن روز از محل فتاح آقا حرکت کردیم علاوه از چهارصد سوار شکاک و بارزان حدود پنجاه نفر نیز از بزرگان هرکی با فتاح آقا می آمدند نزدیک ظهر بود وارد اشنویه شدیم تمام اهالی و کسبه به استقبال آمده بودند و شیخ های اشنویه خطبه­هایی بالا بلندی خواندند، رفتیم به ساختمان فرماندهی محل سکونت نوروزی ساعت به ساعت جریان را به سرتیپ اطلاع می دهیم. تا عصر آن روز ایل زرزا که اطراف اشنویه هستند باخبر شدند حاجی حمزه آقا رئیس ایل زرزا، موسی خان و عبدالله خان بزرگان نامی ایل زرزا به دیدن اسماعیل آقا آمدند فردای آن روز خورشید آقا رئیس ایل هرکی دیگری و طاهر آقا رئیس ایل هرکی دشتبیل ایران آمدند و همچنین حاجی شیخ اسماعیل و حاجی محمود بزرگان اشنویه به دیدن او آمدند و نیز دو نفر افسران اشنویه اسماعیل خان جلالی فرمانده اسکادران سوار و رضاخان پورداد مشهور مشیر نظام وسیله­ی سرهنگ به حضور سردار معرفی شدند هر دوی آن­ها نایب اول بودند یعنی ستوان یکم شب سرتیپ مقدم نوروزی را به تلگرافخانه خواست من با سرهنگ رفتیم سرتیپ تلگرافی حضوری رمزی که رئیس تلگراف هم نفهمد گفت: سرهنگ اسماعیل آقا برخلاف رفتار و قشون کشی معلوم است فقط می­خواهد مرا در اشنویه بگیرد دوباره برای چندمین بار به چپاول و تاخت و تاز به طرف سلدوز و مهاباد و رضائیه هجوم برد.

اگر این خیال نداشت اینهمه قشون مسلح لازم نبود. شما باید شجاعانه اقدام و به هر قیمتی شده نباید اسماعیل آقا زنده از ایران خارج شود شما مطابق دستوری که وسیله­ی گماشته­ی خود می­فرستم عمل کنید و موفق می­شوید به اسماعیل آقا بگویید سرتیپ امروز به رضائیه می­آید فردا انشاءالله به اشنویه می­رسد و خیلی خوشحال است با شما ملاقات کند ضمناً باهم به دستور سرتیپ دو فقره تلگراف دیکته کردیم رئیس تلگراف دادیم یکی به نام اسماعیل آقا دیگری به نام سرهنگ نوروزی که شخصاً به فرماندهی بیاورد که سرتیپ تلگراف کرده با بودن اسماعیل آقا به ما بدهد و رئیس تلگراف این کار را کرد وقتی باهم در دفتر فرماندهی جمع بودیم رئیس تلگراف وارد دو پاکت داد دست من گفت از طرف سرتیپ است اسماعیل آقا با عجله بلند شد گفت سرتیپ هم نوشته تلگرافی که مربوط به خودش بود من خواندم سرتیپ نوشته بود اسماعیل آقا سلام انشاءالله حالتان خوب است خیلی خوشحال شدم که به اشنویه تشریف آورده­اید من رفتم رضائیه انشاءالله فردا خدمت می­رسم ابداً به زیادی غیره اشاره نشده فوری به منشی خود که یک نفر بارزانی و خیلی کم می­فهمید اشاره کرد او هم به کمک من تلگراف را خواند. تلگراف را دیگری مربوط به سرهنگ نوشته آقای سرهنگ ورود اسماعیل آقا را به شما تبریک می­گویم او بعد از مدت­ها دوری از وطن تشریف آورده مهمان عزیز است خوب پذیرایی کنید تا من برسم اسماعیل آقا خیلی از این تلگراف­ها خوشحال بود از طرفی هم اهالی اشنویه با یادآوری عملیات چپاول و تجاوز و غارت قبلی بی اندازه در وحشت و دلهوره بودند و می­دانستند اسماعیل آقا با این قشون که آمده یک اقدامی خواهد کرد جزئیات را نمی­نویسم صبح روز سوم در تلگرافخانه با سرتیپ گفت و گوی رمزی داشتیم، رئیس تلگراف رمز را می گرفت و می داد به من من در اتاق دیگری که صادق خان بود رمز را کشف کردم به سرهنگ می گفتند برای این که رئیس تلگراف چیزی نفهمد سرتیپ مرتباً وعده و نوید ترقی درجه و انعام و تشویق می داد که اگر خوب اقدام کردید و موفق شدید چه­ها خواهد شد می فرمود افرادتان را خوب تعلیم دهید موقع اقدام خطا و اشتباه نکنند سرهنگ ما در اشنویه افراد نداریم ما برای این که ایلات به مراتع همدیگر تجاوز و دعوا نکنند و پنج پست انتظامی در میان عشایر و دهات سرحدی و ایلات داشتیم هر پست ده نفر سوار و ده نفر پیاده بودند. از این جهت در مرکز اشنویه هشت نفر پیاده و شانزده نفر سواره داشتیم سرتیپ فرمودند شما با همین عده می­توانید کار را شروع کنید و بلافاصله کمک می­رسد فقط مواظب باشید اسماعیل آقا را هدف قرار داده و کشته شود ما از تلگرافخانه برگشتیم سرهنگ رفت پیش اسماعیل آقا من پیش افسران خودکه جمعاً سه نفر بودند نایب اول رضاخان بود و نایب اول اسماعیل خان جلالی فرماندهان پیاده و و سوار و نفر سوم عبدالله­خان بورنجی فرمانده دسته پیاده... جریان را برایشان تعریف کردم گفتم: سرتیپ مقدم دستور داده اسماعیل آقا باید کشته شود. ما باید محل محکمی سنگر کنیم و اسماعیل آقا را در محل نامرئی هدف قرار دهیم هرچه باداباد و نیز فرمودند دیروز دستور داده یک گردان مجهز از رضائیه تا ساعت 4 امروز به بالای کوه های غربی اشنویه برسند و همچنین دستور داده از مهاباد یک گردان مجهز حرکت کرده تا ساعت 3 امروز در نزدیکی سربازخانه جبهه بگیرید وقتی صدای گلوله به گوششان رسید فوری حمله نمایند ما باید تا ساعت 4 تا 4:30 شروع کنیم. گفتند ما سرباز نداریم با کی این کار را انجام دهیم گفتم، الان سرهنگ می­آید دستور می­دهد. گفتم دست پاچه نشوید طوری رفتار نکنید که شکاک­ها بویی ببرند من برگشتم دیدم یک ماشین سیاه رنگ جلوی در فرماندهی ایستاده است سه نفر وکیل چپ (گروهبان 3) و یک نفر غیر نظامی پیاده شدند غیر نظامی محمد گفت ما آمدیم منزل مرتب برای سرتیپ درست کنیم ایشان رسیدند استراحت کند و یواشکی به من گفت برو خانه­ی حاجی محمود آقا یک اتاق بده آنجا دست محمد مرتب کند ببین چه لازم دارند به حاجی محمود آقا بدهند من و محمد راهی خانه­ی حاجی شدیم آن جا پاکت را گرفتم باز کردم و خواندم سرتیپ نوشته بود وقتی خبر حرکت مرا از رضائیه می­دهید شما آماده استقبال شوید و خواه ناخواه اسماعیل آقا هم می­آیند بعداً خبر می­دهد که ماشین من در سلدوز خراب شده آمدن تأخیر دارد ناچار بر می­گردند در این جا است که در محل مناسب هدف قرار دهید و حتماً باید کشته شود ضمناً برای هدف­گیری از این سه نفر گروهبان استفاده کنید. اسماعیل آقا با تیمور بیگ و حاجی حمزه آقا و موسی خان و عبدالله خان بزرگان ایل زرزا در دفتر نشسته مشغول صحبت هستند سرهنگ نوروزی به بهانه­ی منزل درست کردن بیرون آمده افسران ما هم در اطراف فرماندهی می گردند و منتظر دستور هستند من افسران و استوار همه جمع کردیم منزل حاجی محمود سرهنگ آمد آن جا، ترتیب تقسیم و سنگربندی را این طور دادیم بعد از این که همه و اسماعیل آقا به استقبال رفتیم یک ستوان رضاخان... با 4 نفر اعزامی و چهار نفر سرباز پیاده در اتاق مریضخانه­ی 2 عبدالله خان ستوان 3 و مطلب خان نایب با چهار نفر اردل فرماندهی در اتاق دفتر گمرکی 3 آجودان هاشم خان با چهار نفر مأمور قلعه بیگی (دژبان) در اتاق بالاخانه ی فرماندهی آماده شوند وقتی اسماعیل آقا در برگشتن به مقابل باغ ملی رسید تیراندازی کند. ولی یک نفر در مریضخانه اول یک تیر به سینه­ی اسماعیل آقا بزند وقتی صدای یک تیر بلند شد دسته جمعی به طرف اسماعیل آقا تیراندازی شود. لذا هرکس رفت افرادش را بسیج کند سرهنگ رفت پیش اسماعیل آقا ظهر بود با همان افراد یعنی حاجی حمزه آقا موسی­خان و عبدالله خان تیموربیگ رفتند بالا ناهار خوردند و رفتند اسماعیل آقا گفت جناب سرتیپ کی می­آید برویم استقبال سرهنگ گفت: هر وقت تلفن کردند فوری خبر می­دهم، شب­ها اسماعیل آقا من و خسرو و ججو در بالاخانه می­خوابیدیم اسماعیل آقا یک اسلحه کمری ده تیر لوله بلند با یک کمربند فشنگ ده تیر داشته. شب­ها پهلوی بالش می­گذاشت و صبح بر می­داشت اسب­های افراد هریک در خانه ای که مهمان همان جا و بیشتر اسب­ها با زین و یراق در باغ­های جنوبی و غربی اشنویه به درخت بسته بودند و اسب اسماعیل آقا در گوشه ی باغ ملی بسته بود تقریباً ساعت 3 بود من رفتم گفتم از رضائیه خبر دادند که جناب سرتیپ ظفرالدوله با آجودان تیپ رضائیه یحیی خان والی داد حرکت کرده به اشنویه بیاید (البته این خبر ساختگی طبق دستور قبلی بود) سرهنگ فوری خارج شد که دستور استقبال بدهند دستورات لازم داد و برگشت با اسماعیل آقا باهم رفتند طرف نظامیه (سربازخانه) و خبر دادند تمام افراد شکاک و بارزانی و اهالی اشنویه همه حرکت کردند بارزانی­ها دیسیپلین نظام مرتب داشتند جلوتر از همه رفتند و صف بستند جلوی سربازخانه همه با تفنگ و خنجر و شکاک ها همان طور اسماعیل آقا با فتاح آقا و خورشیدآقا و حاجی حمزه زرزا و سرهنگ نوروزی رفتند وسط باغ انگور نزدیک سربازخانه نشستند من هم مواظب بودم که پست­های تعیین شده در جای خود باشند در این بین رضا پورداد که در مریضخانه بود مرا خواست گفت این محمد را تعیین کردم که اولین تیر را خالی کند شروع کرد به لرزیدن می­گوید اولین تیر خالی شود اسماعیل آقا شوخی نیست فوری ما را می­کشند و اشنویه را غارت می­کنند فوری یک فکر کنیم چه کسی را تعیین کنیم اینها هیچ کدام حاضر نیستند من فوری رفتم سربازخانه یک نفر استوار یکم بود به نام یوسف خان قره چه داغی در زیرکی و تیراندازی شهرتی داشت آوردم محمد که تفنگ به دست می­لرزید تفنگ او را گرفتم و دادم به یوسف خان به کلی برعکس محمد گفت این پدر سوخته اسماعیل اقا مگر چه هست که همه این قدر از او وحشت دارن الان مغزش را داخین می­کنم جلوی صف تیرانداز ایستاد منتظر ماند من فرماندهی دستور سنگری و تیرانداز دادم، محوطه همه جا خالی است رفتند استقبال فوری رفتم نزد سرهنگ و اسماعیل آقا گفتم از نقده خبر دادند که ماشین سرتیپ نزدیک حسنلو در سلدوز خراب شده سرتیپ گفته که منتظر من نباشند تا فردا اول وقت برسم اسماعیل آقا با عجله بلند شد بر گردد در این وقت فتاح اقا و طاهر آقا دشتبیل ایرانی و حاجی حمزه زرزا آمدند پیش اسماعیل آقا و نیز سرکردگان بارزانی و شکاک­ها همه دور اسماعیل آقا را گرفتند اسماعیل اقا جلوی صف گذشت وقتی جلوی خانه حاجی محمود آقا رسیدند سرهنگ برای نشان دادن منزل سرتیپ مقدم به فتاح اقا و طاهر آقا می­گوید بیایید ببینید اینها را با خودش می­کشد منزل حاجی محمود آقا اسماعیل آقا هم با این سرکردگان خود و به منزل خود راه می­رود صف مستقبلین از سربازخانه تا جلوی خانه ی حاجی محمود آقا کشیده شده و خسرو و ججو تقریبا بیست قدم عقب تر با محافظین خود می­آیند هنگامی که اسماعیل آقا مقابل در باغ ملی می­رسد همه پیاده بودند صدای تیر یوسف خان بلند می­شود آن­ها آماده­ی تیراندازی می­شوند ولی بلافاصله از سه نقطه تیراندازی شروع شده از بالاخانه مرتب پیچ خوردن و افتادن اسماعیل آقا را می­دیدیم و مرتب تیراندازی می­کردیم جلو هرچه بود افتاد به خیابان و عقبی ها همه پراکنده شد و از شانس ما سرکردگان همه مرده بودند کسی زنده نبود به آن­ها فرمان حمله و تیراندازی بدهد. لذا در حدود 3 ساعت به طرف ما تیراندازی کردند یواش یواش متواری شدند فرمانده­ی سوارها که با 16 نفر به استقبال رفته بود دستور داشت که اگر صدای گلوله شنیدند فوری برگردند و از پشت به آن­ها تیراندازی کنند همین طور هم شد در حین عملیات همه گوش به زنگ بودیم که کمک برسد ولی سحرگاهان از نقده سلدوز آمدند که یک گروهان مجهز پیاده وارد نقده معلوم بود شبانه راهپیمایی کرده من تلفن کردم که کار از کار گذشته اسماعیل آقا کشته شده و کسی هم متجاوز نداریم بعد از یک روز استراحت از همان جا برگشتند مهاباد یعنی در مقابل چهارصد نفر افراد زبده و مسلح به خنجر و تفنگ ما هشت نفر بودیم و از رضائیه هم خبری نشد رضائیه در موقع اعزام گروهبان­ها و مهاباد موقع اعزام گروهان هایش از جریان با خبر شدند. جنازه های کشته گان را شبانه به بیخ دیوار کشیدیم ما شبانه به تمام خانه­ها به وسیله­ی کلانتر وقت و سرباز خبر دادیم که هرکس پنهان شده آزادانه از اشنویه خارج شود ما کسی را تعقیب نمی­کنیم بعد از این که مطمئن شدیم اشنویه خالی شده در این میان محافظین خسرو و ججو آن­ها را از پشت دیوار باغ ملی به اسب­ها رسانده و فراری شده بودند صبح اول وقت جنازه اسماعیل آقا با همان ماشین سیاه و گروهبان و محمد به رضائیه فرستادیم در رضائیه زن اسماعیل آقا که مدعی بود اسماعیل آقا به این آسانی کشته نمی­شود حاضر شده جنازه دیده و تصدیق کرده که خود اسماعیل آقا است وسیله­ی همان زن مادر خسرو در رضائیه به خاک سپرده شد سرتیپ در تبریز در تلگرافخانه منتظر نتیجه­ی اقدام ما بود شبانه خبر کشته شدن اسماعیل آقا به ایشان داده شد ضمناً گفتیم چون خورشید اقا و چند نفر دیگر از هرکی­ها کشته شده اند احتمال حمله هرکی­ها به اشنویه زیاد است دستور دادند سرهنگ کلبعلی خان نخچوانی که به رشادت و شجاعت مشهور بود به اشنویه آمده و مدتی در آن جا ماندند قضیه تمام شد و کسی جرئت حمله نکرد در تمام این عملیات فقط یک نفر به نام میرزا محمدخان سرجوخه پیاده مختصر زخمی از شانه­اش برداشته و کریم­خان خیلالی که به قول خودش به کمک آمده بود یک دستش زخمی شد آن هم درست نمی­گفت چون کسی نمی­دانست چه نقشه­ای در کار است تا کمک کند یا مخالفت بعدها اقدام زیادی کردیم که خسرو پسر اسماعیل آقا برگردانیم موفق نشدیم قیزیل قلم آذر Qizil Qelem...

ما را در سایت قیزیل قلم آذر Qizil Qelem دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mrbkarimia بازدید : 55 تاريخ : دوشنبه 16 مرداد 1402 ساعت: 20:58